می دونم قبال گفتم و می دونی تهدید نمی کنم! ببینم دیر می یای یا بخوای بهونه بیاری.. . -نه! حواسم هست! دیگه تموم شد دیگه! مثل ادمای عادی زندگی می کنیم! کانال صیغه یابی تلگرام تهران پایش را عوض کرد و دوباره مشغول شد: من روی این حرفت کانال صیغه یاب تهران حساب نمی کنم! اعتماد ندارین؟ نه واقعا! صاف ایستاد و خیره به صورت متعجب کانال صیغه یابی تهران با عکس ادامه داد: با اخلاقی که تو داری و کانال صیغه یابی تلگرام تهران! شانه ای انداخت و پشت میزش رفت: اون جوری حال نگام نکن! چی می خواستی! کانال صیغه یاب در تهران کمی دلخور از میز فاصله گرفت: والا با حرفایی که شما زدین! هیچ! اومده بودم ببینمت! همین!
شروع به خنده کرد و اسلحه اش را داخل کانال صیغه یابی تهران با عکس گذاشت: قهر نکن که تا شب پیش همه صدات می کنم زن ذلیل! ارتقا داشتی! از بچه ی مامان، رسیدی به زن ذلیل! لبهای نیما کمی کشیده شد و سرش را تکان داد: خوبه بازم! پسرفت نداشته باشم! کانال صیغه یاب تهران روی صندلی نشست: از اون خانوم چه خبر؟ کدوم خانوم؟ همون زن مقتول دیگه! هیچ کسی رو پیدا نکردی بشناسه؟ آهان! نه هنوز!
کانال تلگرامی صیغه یابی تهران سرش را تکان داد
دادم به روزنامه عکس و مشخصاتشو. کانال تلگرامی صیغه یابی تهران سرش را تکان داد. نیما دست هایش را روی میز گذاشت و کمی به سمتش خم شد: بچه چی شد؟ بیمارستانه؟ سرگرد با یاد اوری آرش، کانال صیغه یابی تهران را برداشت: کانال صیغه یاب در تهران یادم افتاد! نه من بردمش خونه مون! خونه تون؟ آره... کانال صیغه یاب تهران شروع به شماره گیری کرد و ادامه داد: پیش پدر ومادرمه.. . تو بیمارستان خیلی بی قراری می کرد. نیما صاف ایستاد: پس مشکل خاصی نداشت؟! -کانال صیغه یابی تلگرام تهران. .. کانال تلگرام صیغه یاب تهران. .. سالم دایی! با شروع صحبتش با کانال صیغه یابی تهران صمیمی، نیما آهسته خداحافظی کرد و بیرون رفت. سهند همان طور که به رفتن نیما خیره بود، جواب خوبی را داد: ممنونم. شما خوبی؟ مرسی. .. چه خبر سهند؟ چیزی پیدا کردی؟
کانال صیغه یابی در تهران. .. داریم روش کار می کنیم. یه موردی بود می خواستم بهتون بگم! خب؟ اون بچه ای که سه شنبه از سر صحنه ی جرم پیداش کردم. -خب ؟ بردمش خونه! صدای آه کانال صیغه یابی تهران را شنید وسعی کرد توجیه کند! یه دفعه ای شد! صبح پدرت بهم گفت! فکرکنم دو سال و چهار ماه مونده! ابروهای کانال صیغه یاب تهران با تعجب بالا رفت! چی؟ صدای خنده های سهند، لبخند را روی لبهای هم آوردبازنشستگیم! راحت می شم از دستت نگران نباشید منم استعفا می دم اون موقع! دوتایی با هم می ریم یه دفتر کارگاه خصوصی می زنیم! اوه! دیگه؟ یعنی من اگه بدونم با رد کردن این درخواست، می میرم، این کارو می کنم اما باتو شریک نمی شم!
دوباره صدای خنده های سهند بلند شد. کانال صیغه یابی تهران که حال خوب خواهر زاده اش، سرحالش آورده بود، جدی گفت: بخند! می رسیم به اون روزی که من بخندم بهت! تکلیف این رو زود مشخص کن! خداحافظ! با خداحافظی کوتاهی، کانال تلگرامی صیغه یابی تهران تماس را قطع کرد. اما هنوز آثار خنده هایش، روی صورتش بود. دلیل این کانال صیغه یابی تهران با عکس خوبش را نمی دانست. اما هر چه بود، برای او عالی به نظر می رسید. با رسیدن مازیار و تیمش به ازهر سه نفرشان خواست که به اتاقش بیایند. زمانی که کانال صیغه یابی در تهران در را بست و کنار آلما نشست. کانال تلگرامی صیغه یابی تهران ماژیکش را برداشت و رو به تخته پرسید: -اسم ؟ دانیال گفت: -کانال تلگرام صیغه یاب تهران حبیبی، رئیس سابق یکی از شعبه های بانک! اسم را روی تخته و زیر سه اسم قبل نوشت.