این واقعیته که این زندگی مال من نیست ؛ پس بی خود نباید خودمو گول بزنم سایه قبلا هم گفتم همه چیز به خودت بستگی داره سایت صیغه یابی هلو ورود به پنل کاربری درسته که خیلی سرتق و مغروره ولی به هرحال یه مرده که میشه خیلی راحت بدستش اورد نه ورود به پنل کاربری هلو اشتباه نکن، منم مثل سایت صیغه یابی هلو ورود به پنل کاربری دوست دارم این زندگی هرچه زودتر به آخرش برسه ورود به پنل کاربری سایت هلو دست سرد سایه را در دست گرفت وپریشان گفت: واه تو چرا این همه نا امیدی دختر ؟! ورود به پنل کاربری هلو نا امید که نه ولی هر روز که می گذره بیشتر به اشتباه بودن تصمیمم پی می برم اما تویک راه بیشتر نداشتی که اونم انتخاب کردی! سایه با بغض گفت: نازی توی بد مخمصه ای گیر کردم، نمی دونم باید چیکار کنم با نگرانی گفت: مگه چی شده ؟
با لبخند تلخی به او اشاره کرد بنشیند وگفت: حالا بیا بشین، چرا سرپا وایسادی ؟!
آخه دختر خوب مگه تو بهم اجازه نشستن میدی ؟!
ورود به پنل کاربری سایت هلو روی مبل راحتی لم داد
از لحظه ای که اومدم با چهره غم گرفته ازم پذیرایی کردی! واقعا شما بالا شهری ها چه قانون های مسخره ای دارید!! حالا بشین تا یه چیزی بیارم بخوری بعد شروع کن به غرغر کردن ورود به پنل کاربری سایت هلو روی مبل راحتی لم داد وگفت: حالا شاخ شمشاد کجاست؟
وارد آشپزخانه شد و در حالی که لیوانی از شربت آماده درون یخچال پر می کرد گفت: چه میدونم؟
صبح افتاب نزده، زده بیرون یعنی رفته سرکار؟امروز که جمعه است برا من فرقی نمی کنه، چون اگه نباشه خیلی راحت ترم لیوان شربت خنک را مقابل ورود به پنل کاربری سایت هلو گذاشت و دوباره به اشپزخانه برگشت و در حالی که میوه خوری با پیشدستی برمی داشت ادامه داد: میگه نباید توی رفت و آمدش دخالت کنم، هروقت دوست داشته باشه میره و هروقت هم دلش بخواد میاد من اینجا مثل یک مهمانم که باید احترام میزبانم و داشته باشم میوه خوری را مقابل ورود به پنل کاربری سایت هلو گذاشت و روی مبل کناریش نشست ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو با اندوه گفت: توکه خودت این چیزها رو می دونستی پس نباید حالا ازش دلگیر باشی نه من از اون دلگیر نیستم به هرحال ما از اول با هم قرار جدایی گذاشتیم و اینکه توی زندگی هم دخالتی نداشته باشیم هم جزو شروطمون بوده ولی از اینکه مجبورم جلو خانواده هامون نقش بازی کنم ناراحت و نگرانم خوبه دیگه! حداقل وقتی در کنار خانواده هاتون هستین به آرامش می رسید مشکل این جاست که من مجبورم هی دروغ بگم وبه این یکی اصلا عادت ندارم عادت می کنی عزیزم وقتی زندگیت خودش یه دروغ بزرگ باشه مجبوری بهش عادت کنی اما مشکل امروز حتی با دروغ هم حل نمیشه مگه چی شده؟
منم با سایت صیغه یابی هلو ورود به پنل کاربری دیشب حرفم شده
قرار دوخانواده امشب بیان اینجا، منم با سایت صیغه یابی هلو ورود به پنل کاربری دیشب حرفم شده، نمی دونم چطور بهش بگم زود بیاد خونه که ضایع نشیم خوب بهش یه اس بده گفته تو رفت و آمدش دخالت نکنم این دخالت نیست سایه شما از اول شرط کردین نباید خانواده از روابطتون بویی ببرن پس اون نمی تونه اعتراضی کنه آخه من شماره تلفنش وندارم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو آهی کشید و گفت: وای که این رشته سری دراز دارد، حالا خنگول میخوای چیکار کنی؟
می خوای من به مامانت بگم مریض شدی نیان اینجا نه نه! . .
اگه اینو بگی که بیشتر سه میشه بگو با ورود به پنل کاربری صیغه یابی هلو برنامه ریختیم بریم مسافرت، بعد از مسافرت بیاین اینجا نمیشه، مهری مادریه که حتی به آب خوردن بچه هاش هم اهمیت میده حالا خودت ونگران نکن یه کاریش میکنم، فوقش میگم برای ورود به پنل کاربری صیغه یابی هلو کاری پیش اومد مجبور شده بره بیرون آخه کار، اونم درست فردای عروسیش؟!! چکار کنم نازی!
نمی تونم بگم ورود به پنل کاربری صیغه یابی هلو چشم نداره من و خانواده ام و ببینه که این زندگی خودته وخودت بهتر می تونی راستو ریستش کنی اما من نگران خودتم سایه!
تو دختر حساس وزود رنجی که تحمل بدرفتاری استاد مشایخ و نداری فعلا که تحمل کردم و به خودمم فهموندم اون فقط یه غریبه است بسیار خوب هر طور راحتی، از مشایخ و این زندگی بگذریم، قصد نداری بیای دانشگاه ؟!
ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو می گفت و می خندید
دو هفته است کلاس ها شروع شده و تو قید همه چیزو زدی ممکنه عقب بیافتی فردا هم کلاس داریم؟ برنا مه رو فراموش کردی ؟آره کلاس داریم فردا حتما میام توی این خونه حسابی حوصله ام سر میره منم اونجا بی تو اصلا بهم خوش نمی گذره انگار یه چیزی گم کردم. بچه ها همش سراغت و می گیرن منم چون گفتی چیزی بهشون نگم، نگفتم گفتم رفتی مسافرت خوب کاری کردی، حالا بگو نهار چی بخوریم من باید برم مامان نگران میشه بهش زنگ بزن بگو پیش من میمونی آخه عاشق!! اون وقت نمیگه چرا مزاحم عروس داماد شدی خوب یه چیزی ردیف کن دیگه توکه نمی خوای منو توی این خونه درندشت تنها بزاری وبری! باور کن توی این چند ساعت افسردگی گرفتم خوب باشه حالادیگه خودکشی نکن، میمونم برا غذا سفارش پیتزا میدم چون تو عاشق پیتزایی نمی خواد! توکه سراغ این محله رو نداری باهم یه چیزی درست می کنیم ومی خوریم از نگهبان می پرسم گوشی تلفن را برداشت و شماره نگهبانی را که روی دفترچه تلفن نوشته شده بود را گرفت و از نگهبان خواست برایشان سفارش پیتزا دهد و سپس به طرف ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو برگشت و گفت: حالا بیا با هم بریم اتاق من تا عصر در کنار ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو زندگی تلخش با ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو و موقعیتش به عنوان یک زن شوهرداررا به کلی فراموش کرده بود. ولوم آهنگی که از لپ تاپش پخش می شد را تا آخر بالابرده بوده وشاد وسرمست با ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو می گفت و می خندید و با هم در اینترنت وفیس بوک چرخ می زدند. با صدای ضربه ای که به در خورد نگاهی پراز وحشت به ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو دوخت. ورود به پنل کاربری همسریابی هلو با آرامش گفت حتما ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو، بلند شو درو باز کن بلند شد و درب را گشود.
چون لباسش نا مناسب بود پشت در پنهان شد و سرش را از لای در بیرون آورد وخیره به او نگریست ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو با تحقیر نگاهش کرد و آرام پرسید کسی اینجاست؟
آره! نگاهش پر از خشم و بدبینی بود خشک و سرد دوباره پرسید: کی؟
ورود به پنل کاربری همسریابی هلو!
ورود به پنل کاربری همسریابی هلو! لطف کن ولوم اهنگ و کم کن و بعد بیا اتاقم، کارت دارم وبدون اینکه منتظر جواب بماند به سمت اتاقش رفت. سایه با حرص دست مشت شده اش را در هوا به طرفش پرت کرد ونگاهش را به ورود به پنل کاربری همسریابی هلو دوخت، ورود به پنل کاربری هلو با لبخند گفت: حالاچرا اینقدرعصبی ؟! آخه نمی بینی ؟!
ورود به پنل کاربری هلو با پوزخندی گفت
حتی خواهش هاش هم دستوریه در حالی که ولوم آهنگ را پایین می برد ادامه داد: فکر می کنه آسمان سوراخ شده و فقط او افتاده پایین، وای که چقدر رفتارش حرصم میده ودر حالی که روی تاپ قرمزش یک بلوزسفید می انداخت باحرص گفت: حالا هم که دستور فرمودن برم اتاقشون، چون که آقا کارم دارن از بین روسری هایش، یک روسری قرمز خوش رنگ برداشت و در حالی که مقابل آینه روی سرش مرتب می کرد ادامه داد: باید بهش بگم اینجا دانشگاه نیست و منم دانشجوش نیستم که هرجور دلش خواست باهام رفتار کنه ورود به پنل کاربری هلو با پوزخندی گفت: حالا چرا داری خودتو خفه می کنی
اون که نامحرمت نیست در حالی که از خشم صدایش می لرزید ونفس نفس می زند گفت: چرا هست، توکه نمی دونی، اون از هرکسی برامن غریبه تره! خنگ نشو دختر، اینجوری فقط خودتو اذیت میکنی.