ترس و وحشت قلب دختران را تکان می داد اکنون ساعت 12 شب بود، اخه چه کسی می تواند این موقع شب بالا بیاید و بزند پشت شیشه آن هم شیشه طبقه چهارم، !!!!!!
چند دانشجویی سایت رسمی صیغه در ایران بود
در این طبقه چند واحد وجود داشت که یکی از آن ها محل زندگی چند دانشجویی سایت رسمی صیغه در ایران بود، یکی از واحد ها یک خانم تنها و مرموز زندگی می کرد و در یک واحد نیز یک خانواده شلوغ و پر سر و صدا با سه وب سایت رسمی صیغه ایرانیان و رفت و آمدهای زیاد، سایت رسمی صیغه ایران می گفت یعنی چه کسی ممکن است قصد آزار ما را داشته باشد!!!!! ما که با کسی مشکلی نداریم، در این مجموعه با کسی رفت آمد نداشتند و کسی را هم نمی شناختند، صداها باز هم تکرار می شد کسی جرات نزدیک شدن به اتاقی که از پشت پنجره آن این صداها می آمد نداشت، سارا می گفت، آخه کی می تونه به شیشه طبقه سوم یک آپارتمان چوب بزنه، آن هم توی این هوای طوفانی که آدم را باد می بره، سایت رسمی صیغه ایرانیان گفت نگهبانی اینجا با صاحب خونه خیلی جور نیست شاید برای انتقام از صاحب خونه می خواد ما رو اذیت کنه!!!!!
سایت رسمی صیغه ایرانیان که از همه ترسو تر بود رنگش قرمز شد
شجاع ترین عضو این خونه آن شب خونه نبود، بچه می گفتند کاشکی حداقل مریم بود آن حتما می دانست باید چه کار کنه، آن وب سایت رسمی صیغه ایرانیان نترسی هست، چه کار کنیم این موقع شب چند تا وب سایت رسمی صیغه ایرانیان غریب باد تندتر می شد و زوزه می کشید و صدا هم چنان تکرار می شد، دخترها از ترس توی اتاق دیگه خونه جمع شده بودند و واقعا ترسیده بودند و هر کدوم یک فرضیه وحشتناک را مطرح می کردند.. نکنه جن باشه برو تا جایی من می دونم جن ها در جاهای نمناک و تاریک زندگی می کنند نه طبقه سوم یک مجموعه آپارتمانی پر از سکنه، شاید مستاجر قبلی، نکنه اینجا مرده باشه و این روح سرگردان اونه سایت رسمی صیغه ایرانیان که از همه ترسو تر بود رنگش قرمز شده بود هر وقت با یک وضعیت غیر عادی مواجه می شد صورت این رنگی می شد، سایت رسمی صیغه در ایران باید یه فکری می کردند اصلا نمی شد بخوابی، هر لحظه ممکن بود پنجره شکسته بشه و یک نفر بیاد داخل خونه وای اگه کسی بیاد داخل خونه چه کار کنیم!!!!! دلهره و ترس همه جا رو فراگرفته بود دیگه نمی شد تحمل کرد یکی از بچه ها پیشنهاد کرد که باید بریم و نگهبانی رو بیدار کنیم و همه چیز رو براش توضیح بدیم سه تایی با عجله چادرهاشون رو سر کردن و به سرعت آماده شدند در آپارتمان را باز کردند، راهرو و پله ها تاریک تاریک بود سایت رسمی صیغه ایران گفت: من چراغ راهرو رو الان روشن می کنم. و دستش رو روی پریز گذاشت ناگهان صدای ناله زنگ سایت رسمی صیغه یابی ایران بلند شد سارا: وای زنگ رو زدی!!!!! زنی با صدای خواب آلود گفت کییه... همه ترسیده بودند و در عین حال هل شده بودند بالاخره سایت رسمی صیغه ایران به خودش آمد و گفت ببخشید اشتباهی زنگ را زدیم بالاخره با ترس و لرز پله ها را پایین رفتند و رسیدند به در نگهبانی همه جا تاریک بود و باد وحشتناکی می وزید هر چه به در کوبیدند کسی در را باز نکرد انگار کسی صدای آنان را نمی شنید...
چندین بار به در کوبیدند اما باز هم کسی در را باز نکرد
سایت رسمی صیغه یابی ایران و سارا
ای وای کاشکی توی آپارتمان مونده بودیم حالا چطوری برگردیم توی آپارتمان نکنه می خواستن ما از خونه بیاییم بیرون ... چه کار کنیم ... ترس عجیبی سایت رسمی صیغه در ایرانان را فراگرفته بود سایت رسمی صیغه یابی ایران و سارا و سایت رسمی صیغه ایرانیان در حالی که دستای همدیگه رو خیلی سفت گرفته بودند وارد پشت بوم شدند، آقای ملک پور که چشماشو خیره کرده بود به سمت جلو وداشت با دقت تمام اطراف رو برانداز می کرد، گفت مطمئنید که صدای شنیدید؟؟
سایت رسمی صیغه یابی ایران نگذاشت
سایت رسمی صیغه یابی ایران نگذاشت حرف ملک پور تموم بشه و گفت بله آقای ملک پور خودم چوبش و دیدم!!! یک نسیم مرموز در حال وزیدن بود نگهبان چند قدم جلوتر رفت. من این جاکه چیزی نیست پس آن موجود کجاست؟
نکنه یک دفعه یک گودزیلا از روی دیوار بالا بیاد و گردن ملک پور رو بشکنه؟
سايت رسمي صيغه ايرانيان: من ملک پور داره کجامیره؟ سارا: کاشکی حداقل یک چوبی تکه آهنی با خودش آورده بود. سایت رسمی صیغه ایرانیان: وای بچه ها من دلشوره عجیی دارم. ملک پور داشت با خودش فکر می کرد اگه واقعا کسانی قصد آزار این دختران را داشته باشند؟ اگه آن ها آدمای باشند که حتی با کشتن یک آدم هم تفریح می کنند؟ خیلی سعی می کرد که ترس رو از چهره خودش دور کنه، چون این جوری حتما دختران هم می ترسیدند!
سايت رسمي صيغه ايرانيان شاید بهتر بود
سايت رسمي صيغه ايرانيان: شاید بهتر بود ملک پور یکی از وب سایت رسمی صیغه ایرانیان رو هم بیدار می کرد!! سايت رسمي صيغه ايرانيان: میشه این قدر حرف ترسناک نزنی، به اندازه کافی جیگرمون اومده تو حلقمون از ترس؟
سايت رسمي صيغه ايرانيان: خوب حالا مگه من چی گفتم مرده شور! سارا: زهر مار میشه اینقدر فک نزنید، به جای این حرف زدن ها یک کم به دور برتون نگاه کنید. پشت بوم چند تا کولر آبی بزرگ بود. دخترا همون جا ایستاده بودند و تکون نمی خوردند. ملکی یک دور کامل روی پشت بوم زده بود ولی هیچی پیدا نکرده بود. ناگهان به فکرش رسید که بره و از لبه پشت بوم به پنجره خونه دخترها نگاه بندازه شاید کلید حل معما اونجا باشه؟
وقتی لبه پشت بوم رفت اونجایه چیز جالب دید؟