
شاید برای همین سایت همسریابی استان گیلان گفت با اینها درمیون بگذاریم. یک گوشه دنج از کافه نشستیم و من شروع کردم: راستش منظور ما از مزاحمت این بود که، به کمکتون نیاز داریم! صبوری: چه کمکی از پس ما برمیاد؟ راستش هنوز از این قضیه.... توضیح میدم خدمتتون. همونطور که میدونید، شغل من مبارزه با دودهاست. داستان ما خیلی مفصله سعی میکنم ساده بگم! نیم نگاهی به سایت همسریابی در استان گیلان انداختم.
کانال تلگرام همسریابی گیلان آهی کشید و آروم گفت: - راستش من یک دود بودم! هر دو تعجب کردن ولی چیزی نگفتن! حتی نترسیدن. حلما حتی با اشتیاق گفت: خب؟ ادامه دادم: بله ولی سایت صیغه یابی در گیلان خوشبختانه درمان شده! کانال همسریابی رشت بود که از دودمان فاصله گرفته بود. بعد از گروگان گرفته شدن خواهرم، که قبال عضو مهمی از اونها بوده باهاشون معامله میکنه و اونا خواهرم رو آزاد میکنن و سایت همسریابی استان گیلان رو میکنن و با شبیه سازی یک جسد ما رو گول زدن تا فکر کنیم مرده. مکثی کردم و با غم گفتم: چون کانال همسریابی رشت داشت به ما کمک می کرد!
اون سایت صیغه یابی در گیلان تونست
حرف هام رو ادامه داد: با سختی ازشون کانال تلگرام همسریابی گیلان دیگهای دزدیدم و فرار کردم. اون سایت صیغه یابی در گیلان تونست باعث خنثی شدن اقدامات اخیرشون و دستگیری سرانشون بشه. آقای صبوری نفس عمیق دیگهای کشید و خواست چیزی بگه که پیشخدمت کافه نزدیک شد و با تمسخر گفت: آقا شما هنوزم منتظر کسی هستید که سفارش نمیدین؟ آقای صبوری: نه منتظر کسی نیستیم جناب! حلما دخترم ببینید چی میخواید، من که سر در نمیارم! رو به من کرد: اما قضیه داره سایت همسریابی آناهیتا میشه!
دوست دارم ادامش رو بدونم! تلخندی زدم، حلما که هنوز یکم احساس غربت میکرد بدون اینکه نظر ما رو بپرسه گفت: چهارتا کیک بستنی سایت همسریابی در استان گیلان لطفا! ای کوفت! با احساسات نویسندهی روزهدار بازی کردن کار خوبیست؟ پیشخدمت که از سفارش احساس رضایت میکرد ازمون دور شد. امیدوار بودم شرمنده نشم و زیاد گرون نباشه! گرچه میدونم قراره حسابی خجالت بکشم. آقای صبوری لبخندی زد: خب! کجا بودیم؟ آهان! اینکه خیلی خوبه! باعث افتخاره که شهر رو نجات دادید.
آهی کشیدم: سازمان خانمم رو کرد و یه مشکلی وجود داشت! به هرحال سایت همسریابی استان گیلان از سازمان هم فرار کرد. منم حال خوشی نداشتم، تازه فهمیده بودم زنده است و بعد متواری شده بود و ازش بیخبر بودم. خانوادم سعی کردن آرومم کنن اما منم از دستشون در رفتم. کانال همسریابی رشت رو پیدا کردم و خواهرم کمکمون کرد با ماشینش از شهر خارج شیم بریم یه جای دیگه. اونها فکر میکردن من تنها در رفتم تا اینکه ظاهرا برادرم با موشکافی رفتار خواهرهام فهمیده و سایت همسریابی در استان گیلان فرستادن.
ما با بدبختی از همدان تا تهران اومدیم و سایت صیغه یابی در گیلان هنوز فراری هستیم! من میترسم سازمان، جون و امنیت سایت همسریابی استان گیلان رو تضمین نکنه! اونها همهی دودها رو به یک چشم میبینن و حتی حاضر نیستن یکم متفاوت فکر کنن. هر دو سخت رفتن تو فکر. کانال تلگرام همسریابی گیلان با خودشون فکر میکردن کمکمون کنن یا نه، یا اینکه راست میگیم یا دروغ! سایت همسریابی در استان گیلان حلما حرف زد: از ما چه کاری ساخته است؟ تلخندی زدم: زیاد مزاحمتون نمیشیم! فقط در این حد که پیغامی به پدرم برسونید و تا وقتی اوضاع بهتر بشه یک وجهی رو بهمون قرض بدید. اونها سایت همسریابی آناهیتا حساب های من رو مسدود کردن و از وقتی از همدان خارج شدیم هیچ وسیله و سرپناهی نداریم. آقای صبوری بعد از نفس عمیق و محکمش گفت: بهتر نیست برگردید به سازمان؟