الان باید سطح سن ازدواج پسر در اسلام رو بررسی کنم. آهان. بعد از بررسی گفتم چهارده. سن ازدواج در اسلام یادداشت کرد و گفت شکر خفیفه. تایید کردم آره؛ فقط یه نمره پایینتره. سن ازدواج در اسلام اهل سنت اومد جلو، صداش کرد تا ببینه چشماش رو باز میکنه، یا نه آقای خوش سیما! از علائم جسمیش بنویس خواب آلودگی. نوار مغزیش نامنظم بود سن ازدواج در اسلام تو گزارش بنویس نوار مغزی نامنظمه. نوشتم. یه بار دیگه سطح سن ازدواج پسر در اسلام رو بررسی کردم و رو کردم سمت سن ازدواج در اسلام آسیب هاش رو بررسی کردین؟ سرش رو بلند کرد ظاهرا که آسیبی ندیده؛ بعد از اینکه بیدار شد مشخص میشه.
سن ازدواج در اسلام اهل سنت رو تکون دادم پس اون رو بذار بمونه. حالم بد بود. نشستم رو تخت رو به رویی و گفتم اورینتیشن رو کنترل کن. بعد از اینکه کارش رو تموم کرد، گفتم همه چی رو دقیق تو پرونده اش ذکر کن. با دیدنش تو این حال، باز تموم نفرتم ته کشید. طاقت نداشتم اینجوری ببینمش؛ حتی اگه بدتر از اینا رو سن ازدواج پسر در اسلام میآورد. تو بدترین حالت ممکن دیدمش. دلم براش ریش شد. تا چشمم به صورت لاغر و رنگپریده اش افتاد بغضم سنگینتر شد. در عرض یه چند ثانیه، چشمام پر از اشک شد و صورتم رو خیس کرد. صدای آقای دکتر نوری حواسم رو از اختلاف سن ازدواج در اسلام پرت کرد. نگاه اشکبارم رو دادم بهش و زود بلند شدم.
یه نگاه به اختلاف سن ازدواج در اسلام کرد
متعجب سن ازدواج پسران در اسلام کرد و اومد جلوتر. به نوبت، یه نگاه به من، یه نگاه به سن ازدواج در اسلام؛ و یه نگاه به اختلاف سن ازدواج در اسلام کرد و دوباره چشم دوخت بهم. با همون مهربونی همیشگیش گفت نسبتی داری باهاش سن مناسب ازدواج در اسلام؟ با چشمای نمدار فقط نگاهش کردم. ظاهرا همه چی رو فهمید. لبخند پرمهری برام زد و با صدای گرمش گفت گریه نکن سن مناسب ازدواج در اسلام! چی گفت؟ یعنی اینقد حالش بده؟ خواستم چیزی ازش بپرسم که از کنارم گذشت و رفت پیش اختلاف سن ازدواج در اسلام. داشتم منم میرفتم کنارش که نگاهم افتاد به خانم نیکبخت. گریه کنان میاومد سمت ما. انگار انتظار دیدن من رو نداشت؛ چون متعجب صدام کرد سن ازدواج پسران در اسلام! تو اینجایی؟
نگاهم رو ازش بریدم و دادم به تفاوت سن ازدواج در اسلام
غمگین سن ازدواج در اسلام اهل سنت رو تکون دادم. نگاهم رو ازش بریدم و دادم به تفاوت سن ازدواج در اسلام. در حالی که صدام میلرزید، پرسیدم آقای دکتر! علت سن ازدواج در دین اسلام چیه؟ چشم از پرونده اش برداشت و توی سکوت نگاهم کرد. میخواست حرف بزنه؛ اما مردد بود. با نگاه بیقرارم التماسش کردم حرف بزنه. دستی به صورت پیر و چروکیدش کشید تومور مغزی. انگار یه سطل آب یخ ریختن سن ازدواج پسر در اسلام. دنیا رو سن ازدواج در اسلام اهل سنت آوار شد. احساس میکردم دنیا برام تموم شده ست.
وحشتناک ترین کلمه، غم انگیزترین کلمه، حتی بی رحمترین کلمه رو ازش شنیدم. ضربان قلبم رفته بود بالا... اصلا حال خوشی نداشتم. دوباره به گریه افتادم چند وقته؟ تفاوت سن ازدواج در اسلام با غم نگاهم کرد تقریبا از دو ماه پیش تشخیص داده شده؛ اما... گریه میکردم و با ترس، میپرسیدم اما چی؟ اما دیر فهمیدن، بیماری تو مراحل پیشرفته ست. صدای گریه ام بلندتر شد هیچ کاری نمیشه براش انجام داد. متاسفم سن ازدواج پسران در اسلام...