من به هلو موقت ازدواج اعتماد کرده بودم
مرا لعنت کند که وسط زندگی این دختر بی چاره افتادم. به چمن زیر سایت ازدواج موقت هلو چنگ زدم، به سرفه افتادم، میان سرفه هایمان گفتم: _نمی تونم باور کن اون کشتتش... لرزه های بی وقفه در جیب، مانتو ام داغون ترم می کرد. دست لرزانم را به سمت جیب مانتو ام بردم و آن را بیرون کشیدم. هلوموقت، هلوموقت... اسم هلوموقت روی صفحه، گوشی جا خشک کرده بود. من به هلو موقت ازدواج اعتماد کرده بودم، چیزی فراتر از اعتماد..
سایت صیغه موقت هلو خوب مرا شناخته بود
اما حالا اعتمادم خرد و نابود شده بود. سایت صیغه موقت هلو خوب مرا شناخته بود، حرفی نمی زد. چرا باید لجبازی می کردم و همسر موقت هلو نمی دادم، آری باید همسر موقت هلو می دادم، شاید دلیل قانع کننده ای داشت! اشک ریختم، چشمانم از زور گریه باز نمی شدند. نمی توانستم به همین راحتی از هلو موقت ازدواج بکنَم، نمی توانستم. تلفن را کنار گوشم گذاشتم: _آ...همسريابي موقت هلو. چرا شنیدن اسمم از لباهایش، برایم شیرین بود؟ وای! وای سايت همسريابي موقت هلو! باز هم وابستگی؟ یا این بار دل بستن؟ با صدای لرزان گفتم: _هیچی نمی خوام بشنوم فقط بگو چرا؟ _به خاطر خودت، به خاطر سايت همسريابي موقت هلو که زجر نکشه! که خودش رو مقصر ندونه! _چ...چرا باید خودم رو مقصر بدونم؟ کلافه بازدمش را بیرون داد و جوابی نداد، فریاد زدم: _چرا خب؟ چرا؟ هلو موقت ازدواج آرام زمزمه کرد: _پرونده ای که به سايت ازدواج موقت هلو دادی.
توجه های سايت ازدواج موقت هلو و روز های تلخم جلوی چشمم ردیف شدند
قلبم با همین چند کلمه برای بار هزارم پاره شد و ترکید. گوشی از سایت ازدواج موقت هلو روی زمین افتاد، من فقط صدای نفس های خودم را شنیدم و خنده های سینا، توجه های سايت ازدواج موقت هلو و روز های تلخم جلوی چشمم ردیف شدند و رژه رفتند... با خودم زمزمه کردم: _آخه باراد با یه راننده ساده چی کار داشت؟ عقب، عقب رفتم و آدم های ناآشنا نزدیک تر شدند. صورت هایشان را نگاه کردم، هیچ کدام از آن ها را نمی شناختم! پشتم را نگاه کردم، فقط یک قدم کافی بود برای پرت شدن، من در آغوش مرگ... زن نزدیک آمد و من یک قدم به عقب برداشتمو سقوط... کردم! نتوانستم خودم را نجات دهم، چون آن ها بال های فرشته سیاهشان را بریده اند، او دیگر توان پرواز ندارد. با آبی که به صورتم پاشیده شد، چشم هایم باز شد. صورت درخشان سایت صیغه موقت هلو، در هاله ای از آفتاب مشخص بود.
چشم هایم را روی هم فشردم و نفس عمیقی کشیدم. دستش را روی پیشانی ام گذاشت: _هنوز هم داغی! نه سرما خورده بودم، نه چیز دیگری! فقط داشتم از درون می سوختم برای سینا! برای مادرش... برای خانواده، ساده ی آن ها! مغزم حکم داد تا از روی تخت بلند شوم و به سراغ آراد بروم! من هم خیلی راحت حکم آن را به اجر در آوردم، لباس هایم را پوشیدم، آن قدر ناتوان شده بودم که با کمک دیوار حرکت می کردم. سایت صیغه موقت هلو سایت ازدواج موقت هلو را کشید، توانی برای مقاومت نداشتم، پس خواهش کردم، تمنا کردم: _همسريابي موقت هلو ولم کن می خوام برم! همسريابي موقت هلو یکی از ابروهایش را بالا داد: _پس منم میام.