
سایت همسریابی در استان مرکزی کرد. زهره به منشی مسافرخونه گفته بود که با زوج جوونی که اومدن اینجا کار داره ولی با خانومشون. خانم صیغه ای اراک هم ما توی سایت همسریابی استان مرکزی بودیم. زدم روی بلندگو. زهره گفت: سالم سایت همسریابی در اراک جون! کی از شهرستان اومدی؟ راه گم کردی! سایت همسریابی امید کی میای خونمون؟ سایت همسریابی در استان مرکزی تعجب کرد ولی گفت: دیگه به سرم زد بیام هم به کارام برسم هم یه سر ببینمت!
زهره: آره گوشیتم که خاموشه همش، نگرانت شدم. گفتهبودی کجا اتاق گرفتی شمارهاش رو درآوردم ببینم زنده ای؟ خانم صیغه ای اراک خندید: آره زندهام زهره جان! زهره: ببین سایت همسریابی امید اوضاع خانوادمون یکم قاراشمیش شده، منم که تازه زایمان کردم. شاید فرصت نشه ازت پذیرایی خوبی بکنم! این یعنی اوضاع زیاد خوب نیست و هنوز توی بستر بیماریه! با تردید گفت: اشکال نداره زهره جون.
به هرحال خوشحال شدم صدای دوستم رو شنیدم. زهره: منم همینطور عزیز دلم! اگه بدونی، این روزها حالم سایت همسریابی در اراک خوب نیست، حتی داداش بزرگم که زیاد محلم نمیداد هم همش حواسش بهمه! کارهاش خیلی زیاده ولی باز نگرانم شده. شاید ازش خواستم بیاد دنبالتون بیارتتون! سر شوهرم که خیلی شلوغه. این یعنی عارف نه تنها خانم صیغه ای اراک داره شنود میکنه، حتی ممکنه به زودی بفهمه که زهره با ما حرف زده و به اینجا هم بیاد. سایت همسریابی استان مرکزی: نه گروه همسریابی اراک راضی به زحمت تو و داداشت نیستم زهره!
زهره: اتفاقا شب قراره بیاد اینجا! بازم زنگ میزنم ببینم کی آمادهای بیاد دنبالت. اما بازم میل خودته! سایت همسریابی در استان مرکزی سکوت کرد. از چهرهاش میفهمیدم چیز زیادی سردرنیاورده؛ اما نگاه من رو که دید یکم آروم شد. زهره: سایت همسریابی امید! گروه همسریابی اراک امشب یکم سرم شلوغه اما فردا یکی قراره بیاد کمکم توی کارها. حتما بیا پیشم باشه؟ این یعنی فردا یا فرد مورد اعتمادی به کمکمون میاد و میتونیم به سازمان بریم. گروه همسریابی اراک که استرسش کمتر شده بود گفت: باشه عزیزم! ساعت چند؟
خانم صیغه ای اراک از هشت صبح به بعد
زهره: خانم صیغه ای اراک از هشت صبح به بعد. اون موقع بیدار میشه ولی بازم تا به کارای بچه برسم یکم طول میکشه! سایت همسریابی استان مرکزی: باشه عزیزم، ممنون لطف کردی. راستی همسرم حامد هم اینجاست سالم میرسونه! این یعنی که پیغامت رو گرفتیم و هر دو اینجاییم. آفرین سایت همسریابی در اراک! راه افتادی! زهره: بزرگوارن، خب سالم برسون، خداحافظ. قطع کرد. نفس عمیقی کشیدم و به منشی خونسرد مسافرخونه نگاه کردم که داشت با گوشیش بازی میکرد. گفتم: - آقا، شما دوتا خط دارید درسته؟ نیم نگاهی بهم کرد آره! چه طور؟ گفتم: به اون یکی خط نیاز دارم! بی تفاوت سمت گوشی داغونتری خم شد: ما زیاد از این استفاده نمیکنیم. بدون حرف گوشی رو از دستش گرفتم و شماره گیری کردم پسره غر زد: فقط کوتاه باشه ها، مثل قبلی قصه کلثوم ننه نگید برای هم. بی توجه بهش همچنان منتظر موندم. طبق معمول رفت روی پیغامگیر. اون هیچ وقت تلفنی رو مستقیما جواب نمیداد!
سایت همسریابی در استان مرکزی عارف! میدونم هنوز داری دنبالم میگردی. من اینجام. باهام تماس بگیر. خداحافظ داداش! پایان سایت همسریابی امید کیفری ما رو سوار همون ماشین شخصیش کرد و حرکت کرد. خیابون دوباره باز شده بود. نپرسیدم داریم کجا میریم، خودش گفت: - تا وقتی سایت همسریابی در اراک پدرم مساعد بشه، رسیدگی به این قضایا به عهده ی منه اما دوست ندارم توی سازمان دینا به شما رسیدگی کنم! سایت همسریابی استان مرکزی با صدای گرفته ای گفت: پس ما رو کجا میبرین؟ کیوان: سایت همسریابی در استان مرکزی یعنی محل کار خودم.