یکی از همسریابی هلو آدرس جدید را بالا بردم
_تو چی؟ _نمی دونم. هلو همسریابی جدید مشکوکانه مرا نگاه کرد. یکی از همسریابی هلو آدرس جدید را بالا بردم و به معنای چیه سرم را تکان دادم. هلو همسریابی جدید از روی همسریابی هلو آدرس جدید بلند شد: _پس تو یه جوری خونه اش رو پیدا می کنی و دنبالش می کنی، با هرکی ملاقات می کنه یا هرجا که می ره، بهم می گی، خب؟ سرم را به معنی باشه تکان دادم، هلو همسریابی جدید از در بیرون رفت، من هم خواستم بروم که صدای هلو همسریابی جدید مانع ام شد: _به من ربطی نداره چرا دروغ گفتی اما...
سایت همسریابی هلو جدید داشت حرف می زد...
نزدیکم شد و دست، رو شانه ام گذاشت: _ازش خوب مراقبت کن. می خواستم، آن دماغ چسب زده اش را دوباره خرد کنم ولی به تکان دادن سر اکتفا کردم و از شرکت بیرون زدم. به سمت کافه حرکت کردم، در را باز کردم. زنگ بالای در، خبر از آمدنم داد. آترا که تا الان سرش پایین بود و به فنجان قهوه اش نگاه می کرد، با سرعت سرش را بالا آورد. رفتم و رو به رویش نشستم: _سلام! لبخند کم رنگی رو لب هایش جا انداخت: _سلام... از لبخند آترا، لبخندی روی لب هایم نقش بست. _چرا دیر اومدی؟ _سایت همسریابی هلو جدید داشت حرف می زد...
از تو! آترا اخم ریزی میان سایت همسریابی هلو جدید انداخت: _چی می گفت؟
لب هایم را تر کردم و خودم را رو به جلو کشیدم: _باید بهت بگم که... دوباره برات مراقب گذاشته! _چی؟
یکی از سایت همسریابی هلو جدید را بالا برد
با کمی مکث گفت: _نگران نباش، شانس آوردی! یکی از سایت همسریابی هلو جدید را بالا برد: _چرا شانش آوردم؟ آرام گوشه شالش را که تا خورده بود، درست کردم: _خونه ات رو بلد نیست. بازدمش را محکم بیرون داد.