هلو درون اتومبیل بی ام وی ایکس شش مشکی اش انتظارش را می کشید اگر اصرار مادرش نبود ترجیح می داد با تاکسی به هـلو برود. دلش می خواست به تلافی تمام تحقیرهای این چند وقته هلو، کمی او را آزار دهد.
زیر لب سلام سردی به هلو انجیری کرد
به همین دلیل قدم هایش را آهسته آهسته بر می داشت. به خوبی می دانست که وقت برای هلو انجیری طلاست و از هرچیزی با ارزش تر است. هلو انجیری چشم هایش را برهم فشرد تا بی خیالی اش را نبیند و کمتر حرص بخورد. وقتی صدای باز شدن در را شنید. چشم هایش را گشود. زیر لب سلام سردی به هلو انجیری کرد و بی آنکه منتظر جواب بماند رویش را برگرداند جواب سلامش هم به سردی سلامش بود. خود را به بیخیالی زد و در تمام طول راه فقط به خیابان خیره شد. هلوشو بدم لیموشو بدم هم همین حس را داشت و بی آنکه به او نگاه کند فقط به آهنگی که از سیستم پخش می شد گوش سپرده بود.
امسالم مثل هر سال بدون تو تموم شد امسالم گذشت و باز مثل هر سال حروم شد امسالم مثل هر سال نیومدی توپیشم کم کم دارم از دوریت دیگه افسرده می شم خسته شدم از اینکه تنهایی بشینم تو کنج اتاقم هی عکسات و ببینم خسته شدم و می خوام یادم بره هستم من از همه دنیا دلگیرم و خستم این عید و نمی خوام من عیدی ندارم این عید واسه من روز عذابه عیدم مثل هر روز هر روز مثل دیروز من حال دلم خیلی خرابه احساس می کنم دارم دق می کنم اینجا این خونه یه زندونه این خونه و هر جا هر جا که نشونی از تو اونجا نباشه دغ مرگ شدم و می خوام این دنیا نباشه احساس می کنم دیگه هیچ راهی ندارم من موندم و تنهاییم با این دل ذارم می سوزم و می سازم من هیچی نمی گم اما عزیزم عید تبریک به تو می گم لحظه ای به طرفش برگشت، وخیره نگاهش کرد، نگاه هلوشو بدم لیموشو بدم غمگین و پر از غصه بود از این همه اجبار دلش گرفت، با خود اندیشید چه کسی روز عروسیش آهنگ غمگین گوش می کند! وبا پوزخندی در دل به خود جواب داد پ ن پ! با این ازدواج زورکی باید بندری بذاره و بزنه و برقصه !
هلوشو بدم لیموشو بدم چنان به فکر فرو رفته بود
هلوشو بدم لیموشو بدم چنان به فکر فرو رفته بود که انگار خواننده، واژه واژه این ترانه را با تمام احساسش برای عزیز از دست رفته او می خواند.
وقتی به هـلو رسیدند بی هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و در را بست می خواست قدمی بردارد که صدای هلووو او را متوجه خود کرد.
ساعت چند آماده ای؟ نمیدونم! شاید حدود پنج در هر صورت قبلش بهم زنگ بزن، حوصله علافی ندارم در کمال خونسردی روشو برگردوند وگفت: من شماره شما رو ندارم، پس لطف کنید شماره هـلو رو بردارید و به تابلو هلو اشاره کرد مگه کارتم و بهت ندادم؟! دوباره به سمتش برگشت وبا اخم جواب داد فکر نکنم اونقدر ازت خوشم بیاد که بخوام کارتتو با خودم این ور و اون ور ببرم در حالی که چهره اش پر از خشم شده بود گفت: پس حالا که از من خوشت نمیاد بهتره همینجا بپوسی، تا که من دنبالت بیام!
نیشخندی زد و گفت: خیلی دلم می خواد اینکارو کنی و این ازدواج مزخرف خود به خود کنسل بشه با پوزخند غلیظی یک تای ابروشو بالا داد وگفت: آهان پس به خاطر اینه که از صبح داری هی رواعصاب من بپر بپر می کنی؟
نه دختر خانم!
از این فکرهای خام و بچگونه بیرون بیا، چون اونی که باید این ازدواج مزخرف و برهم می بزد تویی نه من، پس ساعت پنج همین جا منتظرت هستم و خیلی دلم می خواد حاضرنباشی تا با هر ریخت و قیافه ای که هستی همراه خودم ببرمت با حرص نفس عمیقی کشید وباخودش گفت: شیطونه میگه اون سیلی که دلم می خواد و با تمام وجود بخوابونم زیر گوشش تا که راحت شم!!
نه به خاطر تهدید هلووو
اما خودش را کنترل کرد و بی توجه به تهدیدش به طرف هلو رفت. نگاهی به ساعت هـلو انداخت ساعت از چهار نیم گذشته بود و او پر از استرس و نگرانی بود ؛نه به خاطر تهدید هلووو ، بلکه به این دلیل که تا چند ساعت دیگر قرار بود دفتری را امضا کند که حکم نابودیش را داشت. وقتی مقابل آینه ایستاد خودش هم باورش نمی شد این خودش باشد لباسش هم واقعا برازنده اندام کشیده و موزونش بود. دستیاران آرایشگر همه با حسرت زیباییش را می ستودند. نازنین که از ساعتی قبل آمده بود با خوشحالی صورتش را بوسید و گفت: نمی دونی چقدر ماه شدی!
مطمئنم ماه امشب خجالت می کشه بیاد بیرون با لبخند تلخی گفت: چه فایده داره نازی! وقتی همه این ها فرمالیته ست! اون اگه امشب با این همه زیباییه تو، عاشقت نشه، مطمئن باش یه تخته اش کمه و یه مشکل اساسی داره با حسرت آهی کشید وگفت: آره، اون یه مشکل اساسی داره و اونم اینه که قبلا عاشق شده و دیگه نیازی به دوباره عاشق شدن نداره اما من مطمئنم که این خودشیفته عوضی نمی تونه جز خودش کسی و دوست داشته باشه و مشکل اساسی اونم فقط همینه با اعلام اینکه داماد پایین منتظرش است با دستپاچگی به نازنین خیره شد. نازنین دست سردش را در دست گرفت ومهربان گفت: این راهیه که خودت انتخاب کردی سایه! پس نگران هیچی نباش و با اعتماد به نفس برو جلو با بغض گفت: آرزو می کنم! همه این ها یه کابوس باشه و زودتر از خواب بیدار بشم نازی نازنین با لبخند آرامش بخشی گفت.