تلگرام همسریابی موقت آدرس را فرستاد
تپش قلبم تند شد، انگار قند در گروه تلگرام همسریابی موقت آب می کردند، به خودم تشر زدم سایت تلگرام همسریابی موقت تو چه مرگته؟ صدایم را خالی از هرگونه حسی کردم: _آره اتفاقا منم باید ببینمت! _چیزی شده؟ با کمی مکث پاسخ دادم: _پشت تلفن نمی شه گفت! _باشه، آدرس رو برات می فرستم. تلفن را قطع کردم، باید هشدار های کارن را جدی می گرفتم؟ نه! من به تلگرام همسریابی موقت اعتماد که هیچ اعتقاد داشتم. او کمک های زیادی در زندگی به من کرده است! باید کمی پیاده می رفتم، سراشیبی بود و باد شدیدی به صورتم می وزید و گونه هایم را سرخ می کرد، هوا خیلی سرد شده بود. تاکسی گرفتم، تلگرام همسریابی موقت آدرس را فرستاد. رستوران نزدیک به همین جاها بود، آدرس را به راننده گفتم. پرونده را از داخل کیفم بیرون آوردم. دستم را به سمت آن بردم تا آن را باز کنم و اطلاعات داخلش را بخوانم اما... کمی مکث کردم. پشیمان شدم و دوباره پرونده را داخل کیف گذاشتم، دوست نداشتم از کارهای کثیف باراد سر در بیاورم، من به خاطر... سرم را پایین انداختم، من به خاطر خودم این کار را کردم تا کمی از منت هایی که بر سرم هست کم شود... شاید هم به خاطر تلگرام همسریابی موقت... گوشه پالتو ام را در دستم گرفتم و آن را فشردم. حتی اعتراف این حرف، به خودم هم برایم سخت بود.
آرام نزدیک تلگرام همسریابی موقت مشهد شدم
لبم را به دندان گرفتم و کل حرصم را سر لب بی چاره ام خالی کردم، با صدای راننده تاکسی به خودم آمدم_رسیدیم! به رستوران رو به رویم نگاه کردم، کرایه را حساب کردم و آرام از ماشین پیاده شدم. پالتو ام را صاف کردم و موهای زیر روسریم را درست کردم. گروه تلگرام همسریابی موقت می خواست، آراد هنوز هم همان آترا استوار روز اول را ببیند. آن آترایی که دنیا هم روی سرش خراب می شد، اشکش در نمی آمد. آراد را از دور دیدم، چقدر دلم برای این چهره تنگ شده بود. چند وقت بود که او را ندیده بودم؟ دو هفته؟ سه هفته؟ شمارش روزها هم از دستم در رفته بود. آرام نزدیک تلگرام همسریابی موقت مشهد شدم، من تغییر کرده بودم، ضعیف شده بودم و خودم را نمی شناختم، اما تلگرام همسریابی موقت مشهد... هنوز همان بود شاید شاداب تر... بهتر... یا از دلتنگی زیاد، بود که این افکار مزخرف به سراغم آمده بود، گلویم را صاف کردم. کانال تلگرام همسریابی موقت در اصفهان متوجه حضور من شد، لبخندی روی لب های روشنش افتاد.
لینک تلگرام همسریابی موقت داشتم
از روی گروه تلگرامی همسریابی موقت بلند شد و به سمت من آمد، در گوشم نجوا کرد: _نمی دونی دلم چقدر برای این صورت تنگ شده بود! قلبم لرزید، لینک تلگرام همسریابی موقت داشتم این قلب نفهم و ندیده ام را زیر پاهایم له کنم. فاصله گرفتم و روی صندلی میز آراد نشستم، آراد نفس عمیقی کشید و روی صندلی رو به روی من نشست. کانال تلگرام همسریابی موقت لبخندی زد و گفت: _چه خبر؟ _تا وقتی که از داداشت دور باشم خبری نمی شه! کانال تلگرام همسریابی موقت خندید؛لعنتی نخند این دل من را بیشتر از این نلرزان. چشم هایم را از آراد گرفتم، چون به قول نسیم، چیز هایی را که زبانم لو نمی دادند، چشم هایم لو می داند. _خب تو این همه مدت نمی خوای چیزی بگی؟ یکی از ابروهایم را بالا بردم: _این همه مدت؟ چند هفته ای بیشتر نیستا! آراد خندید: _پس معلوم اون جوری که من دلتنگت شدم تو دل تنگ من نشدی که برات این قدر زود گذشته!
کانال تلگرام همسریابی موقت در اصفهان به صورتم نگاهی کرد: _چرا این قدر چشمات گود افتاده؟ به گروه تلگرامی همسریابی موقت تکیه دادم، سرم را پایین انداختم، بغضی در گلویم دویید، اشک هایم داشتند به سمت چشم هایم هجوم می آوردند. آراد صدایش را پایین آورد: _چرا دیگه مثل قدیما تو چشمام نگاه نمی کنی؟ لینک تلگرام همسریابی موقت داشتم سرم را بیاورم بالا و در چشم هایش نگاه کنم. شاید از چشم هایش بفهمم که این حرف هایش واقعی اند یا من یک بازیچه ام! از این دوگانگی خسته بودم، خیلی خسته... چشم هایم از فشار اشک می سوخت! از روی صندلی بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم. زمانی که از دید آراد خارج شدم انگار دنیایی از اکسیژن بهم بازگردانده شد. به دیوار تکیه دادم، من کی این قدر ضعیف شده بودم؟ من باید رو شانه های خودم سر می گذاشتم، من باید خودم را آرام می کردم. آرام...