بعد پرسید ساعت چنده و او گفت: نزدیکا ی ۱۲ بسه دیگه بگیر بخواب چقدر سوال می کنی! حدود ۱۰ دقیقه بعد کانال رسمی ازدواج در تلگرام بار دیگر او را صدا زد و او با دلخوری گفت: باز چی شده؟
بعد کانال رسمی ازدواج در تلگرام بار دیگر...
کانالهای رسمی ازدواج در تلگرام گفت: میشه یک نگاهی به ساعت بکنی گفت: ۱۲ کانالهای رسمی ازدواج در تلگرام گفت ساعت از حرکت وای نه ایستاده او ر اخمی کرد و گفت: مثل اینکه حالت خوب نیست باید.... نگاهش روی ساعت خشک شد و گفت: تو از کجا می دونستی؟! کانالهای رسمی ازدواج در تلگرام گفت: میشه به بگی الان اون پیرزن تو کلبه است و اجساد زنده شدن! خواهش می کنم!
کانال رسمی ازدواج در تلگرام با نا امیدی
او نگاهی کرد و گفت: واقعا آدم عجیبی هست و به سمت دفتر رئیس رفت فصل ششم: نبرد مرگ و زندگی با عصبانیت از دفتر بیرون زد و به سمت کانالهای رسمی ازدواج در تلگرام آمد و گفت: تو چی راجب ما فکر کردی تا کی می خوای خودتو به دیوانه ها بزنی. کانال رسمی ازدواج در تلگرام با نا امیدی گفت: من دیوونه نیستم قاتلم نیستم. می دونم باور نکردنیه اما حقیقت داره خواهش می کنم خودتون بروید تا ببینید اگه چیزی نبود درجا من و بکشید. اصلا قول می دم اگه کسی نباشه خودم جرمو گردن بگیرم.
دستی به ریشش کشید و حسابی به فکر رفت. بعد با حالاتی پیروز مندانه گفت: پاشو بریم فقط وای به حالت اگه بعدش اعتراف نکنی! گفت: باشه قول میدم بعد یک سرباز دستبند به دست کانال رسمی ازدواج در تلگرام زد و با رئیس دیگه سوار ماشین شدند گفت: اجساد کجان؟ او گفت: سردخونه ی پزشک قانونی نزدیک قبرستون! یک ربعی گذشت تا رسیدند. نگهبان آن جا که انگار خواب بود و کلاهش روی صورتش بود در نور جلوی در پزشک قانونی خودنمایی می کرد. یکی از داخل ماشین با تردید به دستور رئیس پیاده شد و به سمت نگهبان رفت. و دستی به شونه ی نگهبان زد و گفت: خجالت نمی کشی چه وقته خوابه پاشو یک دفعه نگهبان که نشسته مرده بود با صورتی سیاه شده بروی زمین افتاد. تمام آنها داخل ماشین از جمله رئیس سریع اسلحه کشیدند. و با ترس دورو براشان را نگاه کردند. یک دفعه همون اجساد دیشب که زنده شده بودند از داخل پزشک قانونی با طرزی فجیه به سمت کنار نگهبان حمله کردند و شروع به خوردن دست و پاش کردند.آنها از ماشین پیاده شدند و به سمت مرده ها شلیک کردند. اما به مرده ها کوچک ترین آسیبی نرسید.
از آن جا با کانال رسمی ازدواج موقت در تلگرام فرار کردند
و خرامان خرامان به سمت رفتند و شروع به تکه تکه کردن تک تکشان کردند. با عجله به داخل ماشین پرید و با آخرین سرعت در حالی که خیس عرق شده بود و نفس نفس می زد از آن جا با کانال رسمی ازدواج موقت در تلگرام فرار کردند. هیچ کدام کوچک ترین حرفی نزدند کانال رسمی ازدواج موقت در تلگرام از ترس بدنش می لرزید. در ره از کنار جنگلی که به خانه ی پیرزن وصل می شد رد شدند که ناگهان همان جا از لای درختان جسد پیرمرد مهربان که دیشب کانال رسمی ازدواج موقت در تلگرام و نجات داده بود به روی شیشه ی ماشین افتاد و باعث شد رئیس کنترل ماشین و از دست بده و ماشین به طرز ناجوری چپ کنه. کانال رسمی ازدواج موقت در تلگرام در حالی که بدنش خون آلود شده بود با احساس درد شدیدی از زیر ماشین خودشو بیرون کشید و کشان کشان به نزدیک جاده رفت. رئیس هم مرده بود. کانال رسمی ازدواج دائم در تلگرام دنبال اسلحه رئیس بود تا اینکه پیرزن از لای درختان با گرگ هایی که مثل سگ وفادار دنبالش بودند بیرون آمد. و در حالی که خنده های شیطانی می کرد با تبری که دستش بود به سر کانال رسمی ازدواج دائم در تلگرام زد کانال رسمی ازدواج دائم در تلگرام چشماش و بست و چیزی جز درد و خون حس نکرد و به یک خواب رفت و احساس کرد روحش دارد از جسمش جدا میشه و دیگه دردی ندارد داشت پرواز می کرد به جسدش نگاه کرد که غرق خون بود و گرگ ها دورش کرده بودند ترس استخوان هایش رو می فشرد. در حالی که گویی پرواز می کرد با حس عجیبی به سمت پیرزن رفت حالا که روح شده بود پیرزن را به شکل دیگری می دید. روحی سفید با قلبی سیاه که مثل دود گازوئیل در هم گره می خورد. کانال رسمی ازدواج دائم در تلگرام دستش و دراز کرد با آخرین توان قلبه سیاه پیرزن و گرف پیرزن نره زد و با دست سیاهش تبرو به سمت کانال رسمی ازدواج در تلگرام پرت کرد اما جسم نداشت و تبر از روحش رد شد و به آن طرف جاده افتاد.
دودستی با آخرین توانش قلب سیاه و بیرون کشید و بعد احساس کرد که دارد به سمت جسم داغانش کشیده می شود. بعد با حس لرزش و افتادن به هوش اومد و دوباره در وجودش و پر کرد چشماش و به زحمت باز کرد.
دید پیزن به گوشه ای افتاده و دارد درد می کشه. گرگ ها هم این ور و آن ور می پریدند. کشان کشان خودش و به سمت تبر رسوند و دید قلب سیاه که دود خیلی تیره ازش بلند می شد دارد روی زمین می تپد تبرو برداشت
کانال رسمی ازدواج در تلگرام دیگر نمی توست چیزی حس کنه
با تمام توانش به روی قلب فرود آورد قلب دو نیم شد. و بعد پیرزن فریادی کشید و تبدیل به جسدی با شکل اصلی پیرزن شد و گرگ ها با حالتی که انگار فرار می کنند به داخل جنگل رفتند کانال رسمی ازدواج در تلگرام دیگر نمی توست چیزی حس کنه و بدجور خواب آلود بود با دردی که داشت بیهوش شد.