جون خندیدم و مشت زدم به بازوش برو گمشو نیما، خیلی ازت خوشم میاد. .تیپ و داشته باش جون ما. بعدم یه فیگور گرفت... منو روزبه از خنده ترکیدیم... واقعا خوشکل و خوشتیپ شده بود.. از روزبه پرسیدم شرکت ازدواج موقت نمیدونی کی میان؟ به ساعتش نگاهی کرد و گفت تقریبا ده مین دیگه میرسن استرس گرفته بودم. .الکی بود استرسم ولی خب یه دونه شرکت های ازدواج موقت که بیشتر نداریم رفتم پیش موسسه ازدواج موقت که داشت با نفس حرف میزد. تا منو دید گفت شمیم جون؟؟ مشکوک بهش نگاه کردم چی میخوای؟ یه چیز میگم پاچه نگیری! بیشعور بی ادب. .حالا بنال ببینم چی میخوای؟ ببین میای بعد از اینکه شرکت ازدواج موقت اومدن بریم تو باغ برقصیم؟
حالا چرا تو آدرس مراکز ازدواج موقت؟
حالا چرا تو آدرس مراکز ازدواج موقت؟ همین طوری چشامو ریز کردم و گفتم اره جون عمت. چرا با نفس نمیری؟ چون نمیاد. اگه تو بیای اونم میاد باش حالا بزا ببینم چی میشه! جیغی کشید و گفت وااااای مرسی عشقم یهو از توی آدرس مراکز ازدواج موقت صدای جیغ و سوت که با صدای دی جی که داشت به عروس و داماد خوش امد میگفت بلند شد... با شنیدن صداها ضربان قلبم رفت بالا. .جوری که داشت میزد بیرون. همینطور که جلوی آدرس مراکز ازدواج موقت بودم واستادم که میشا گفت شمیم بیا بریم بیرون شرکت های ازدواج موقت اومد بدوو جوابی بهش ندادم و زل زدم بودم به روبه روم.. شمیم میگم شهریار و رویا اومدن! نمیتونستم جواب بدم. اشک تو چشام حلقه زده بود با کوچک ترین حرکتی اشکم سرازیر میشد..
میشا و نفس عصبی شدن و رفتن.. نشستم روی صندلی صدای سوت و دست و جیغی که از تو آدرس مراکز ازدواج موقت میومد کر کننده بود. پاشدم به هر زوری که بود رفتم در ورودی سالن... با دیدن شهریار و رویا تو اون لباس و سفید رویا و کت و شلوار مشکی شهریار اشکم افتاد رو گونم. نه نه تو نباید گریه کنی شمیم اگه الان شرکت ازدواج موقت ببینه ناراحت میشه. اره به خاطر داداشمم که شده میخندم.. اشکم و با سر انگشتم گرفتم و لبخندی زدم رفتم یه پله پائین زل زدم بهشون. ..نیما داشت جلوشوت قر میداد و میرقصید.
همه خوشحال بودن و میخندیدن... تو حال خودم بودم که صدای قشنگی بیرون کشیدم.. پرنسس من چطوره؟ با لبخند بهش نگاه کردم خوبم سامیار. خیلی خوب دستمو گرفت و گفت خوشحالم موسسه ازدواج موقت... خوشحالی تو واسم بهترین چیزه... به دستش فشاری دادم و دستمو کشیدم بیرون.. شهریار و رویا داشتن میومدن. با نزدیک شدن شرکت ازدواج موقت بهم لبخندی گرمی بهش زدم. یه پله مونده بود بهم برسه که اروم دست موسسه ازدواج موقت و ول کرد. زل زد بهم. اومد جلو محکم بغلم کرد دندونامو بهم فشار دادم که اشکم نریزه...
تو چشای شرکت های ازدواج موقت اشک حلقه زد
از خودم جداش کردم و گفتم تبریک میگم داداشی. تو چشای شرکت های ازدواج موقت اشک حلقه زد. مبارک باشه.. دوتاتون مثل ماه شدین... شرکت های ازدواج موقت پیشونی مو ب.و.سید و رفت عقب. .رفتم پیش موسسه ازدواج موقت... زیبا شده بود مثل فرشته ها میدرخشید... واقعا بهم میومدن. بهش تبریک گفتم و رفتم کنار تا برن تو.. وقتی رفتن رفتم تو اتاق عقد و نشستم بعد از ده مین همگی اومدن عروس و دوماد نشستن سرجاشون. نفس و میشا و دوست رویا که اسمش نازگل بود بالا سرشون قند میسابوندن و پارچه رو گرفته بودن..