کم کم خوابم برد صبح که پاشدم ساعت 10 بود یکم که گذشت و از حالت گیجی در اومدم یاد دیشب افتادم لبمو گاز گرفتم تا نخندم و تابلو نشم. پاشدم واسه خودم اهنگ میخوندم و قر میدادم مستقیم رفتم تو حمام... زیر دوش دور میزدم و میرقصیدم مثل دیوونه ها..بعد از 20مین رفتم بیرون لباس راحتی تنم کردم و رفتم پایین. بلند گفتم سلاااام یهو یکی گفت سلام دختر قشنگم سرمو اوردم بالا و دیدم گل بانو جای اشپزخونه واستاده از خوشحالی جیغی کشیدم و با سرعت جت رفتم و پریدم بغلش... محکم فشارش دادم و گفتم واااای صیغه یابی ایرانیان دلم واست تنگ شده بود. کی اومدی ؟ صبح ساعت 8اومدم شمیم جان از گونش به ب.و.س محکم کردم و رفتم تو اشپزخونه.
نشوندمش و گفتم خب سایت صیغه یابی ایرانیان خوش گذشت؟ اره دخترم خیلی جات خالی بود. به شما چی؟ خوش گذشت؟ خیییلی. نمیدونی چی شد. مامان بهت گفت؟ نه هنوز ندیدمش خب من خودم بهت بگم بهتره بگو دیگه دخترجان سکته کردم با ذوقی بیش از اندازه گفتم شهریار و رویا نامزد کردن زل زد بهم و هیچی نگفت. وا یهنی چی صیغه یابی ایرانیان شنیدی چی کفتم؟ یهو چشاش پر از اشک شد و گفت راست میگی موسسه صیغه یابی ایرانیان ؟ اره پس چی. شمال که بودیم خاستگاری کردیم و اوناهم مثبت بود جوابشون با لبه ی روسریش اشکشو پاک کرد مبارک باشه مادر. .. به پای هم پیر بشن. پاشدم بغلش کردم گریه نکن اخه سایت صیغه یابی ایرانیان میدونم تو...
سایت صیغه یابی ایرانیان تا چشمش به شهریار افتاد پاشد واستاد
سلام منو و صیغه یابی ایرانیان سرمون چرخید سمت در اشپزخونه. سایت صیغه یابی ایرانیان تا چشمش به شهریار افتاد پاشد واستاد. موسسه صیغه یابی ایرانیان از خوشحالی اومد و محکم بغلش کرد. یکم که گذشت شهریار با تعجب گفت سایت صیغه یابی ایرانیان چرا داری گریه میکنی ؟ مبارکت باشه موسسه صیغه یابی ایرانیان. ... به خوبی و خوشی باهم زندگی کنین شهریار که تازه گرفته بود صیغه یابی ایرانیان واسه چی داره گریه میکنه محکم فشارش داد و گفت من قربونت اون چشای قشنگت برم.
بعد از ظهرم مامان بابا و موسسه صیغه یابی ایرانیان رفتن سرکارشون
گریه نکن اخه خیلی خوشحالم واست مادر. تو عشقی.. عشق خلاصه بعدش مامان بابا اومدن و دور هم ناهارمون رو خوردیم بعد از ظهرم مامان بابا و موسسه صیغه یابی ایرانیان رفتن سرکارشون که ببینن اوضاع چطوره... ساعت 5بود زنگ زدم به نفس و رویا تا اماده بشن بریم بیرون. حاضر شدم سوئیچ و برداشتم و پیش به سوی دوتا خل و چل... اول رفتم دنبال کانال صیغه یابی ایرانیان یه تک زدم به گوشیش رویا سریع اومد پائین تا نشست گفتم سلاااااام زن برار...چطوری مارمولک؟ اون خواهر شوهره که مارمولکه اولا. دوما سلااام خوار شووووو.... شرمنده ما رسم داریم زن داداش باید مارمولک باشه وا چه رسما...
کانال صیغه یابی ایرانیان خندید
همینه که هست. میخوای بخوا نمیخوای باید بخوای... کانال صیغه یابی ایرانیان خندید و دیگه هیچی نگفت. رسیدیم دم در خونه ی خاله نازی. دستم و گذاشتم رو بوق.بعد از چند مین موسسه صیغه یابی ایرانیان اومد سلااااام به پت و مت های خل و چل منو رویا باهم گفتیم اوووووووو...خودتی موسسه صیغه یابی ایرانیان خندید و گفت باشه بابا بچه که زدن نداره کانال صیغه یابی ایرانیان گفت اره بچه ی ادم زدن نداره منظور ؟ هیچی. .همینجوری گفتم اهان. ..فکر کردم منظور داری باهم رفتیم کافی شاپ. نشستیم و سفارش دادیم. داشتیم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد .با دیدن عکس شهریار به کانال صیغه یابی ایرانیان زل زدم و جواب دادم بله؟