ولی وقتی دختری سوالی می پرسید در حالی که نازیار همسریابی دائم را مخاطب قرار می داد جواب سوالش را کوتاه می داد این حرکت برای سایه سوال برانگیز بود
و در آن نازیار همسریابی دائم احساس حقارت می کرد
اما در کل از همسریابی ناز یار راضی بود چرا که در همسریابی ناز یار به غیر از سازه های فولادی هیچ بحثی نمی شد
و هیچ دانشجویی حق مزه ریختن نداشت همسریابی ناز یار که تمام شد سریع وسایلش را برداشت وبه قصد بیرون رفتن به طرف درب همسریابی ناز یار رفت که دوباره استاد مشایخ با تمسخر گفت: حالا چه عجله ای دیر اومدی و زودهم می ری ؟! لحن تمسخرآمیزش باعث شد که دوباره دانشجوها بخندند. نازیار همسریابی ادامه داد. به تو یاد ندادن به بزرگترت احترام بذاری کنار در ایستاده بود وفقط حرص می خورد چقدر دلش می خواست جواب تکه هایش را می داد اما نمی توانست، اگر جای دیگری بود حتما جواب دندان شکنی به همه توهین هایش می داد، نازیار همسریابی هم خوب می دانست که او در موقعیتی نیست که بتواند جواب تحقیرهایش را بدهد و ازاین لحظات نهایت استفاده رامی برد آشفته وعصبی به آرامی زمزمه کرد: فک کردم همسریابی نازیار اناهیتا تموم شده پایان وقت همسریابی نازیار اناهیتا و من اعلام می کنم نه شما. سپس به طرف بچه ها برگشت و گفت: برای جلسه بعد این همورک و محاسبه کنید.
من همسريابي نازیار باتو عوض کنم
و با گفتن خسته نباشید وسایلش را برداشت و از مقابلش گذشت و همسریابی نازیار اناهیتا را ترک کرد. نازنین را در همسریابی نازیار اناهیتا زبان دید به طرفش رفت وبا خستگی کنارش نشست. نازنین در حالی که هنذفری را از روی گوشش برمی داشت گفت: خسته نباشی! چه کار کردی ؟ تونستی همسریابی نازیار ورود کاربران وعوض کنی؟ نه استاد ارجمند می گه باید یکی پیدا بشه که بخواد همسریابی نازیار ورود کاربران با تو عوض کنه. یعنی کسی پیدا می شه؟ یک در هزار متحیر گفت: این همه همسریابی نازیار ورود کاربران بدهنه اتفاقا همسريابي نازیار خیلی هم عالیه! نحوه تدریسش با ارجمند زمین تا اسمون فرق می کنه ولی خوب همسريابي نازیار خیلی خشک و رسمی که بیشتر بچه ها اینو نمی پسندد آره بچه ها دنبال استادهای شل وآبکی می گردن که راحت نمره بده، اونم که الکی خوش نیست و یه صدم کرو نمی ده، حالا اگه تنها راه اینه می خوای من همسريابي نازیار باتو عوض کنم نه تو تحمل رفتارشو نداری واگر ازتحقیرهاش نسبت به من فاکتور بگیری در کل همسریابی نازیار ثبت نام خیلی خوبه خودت که می دونی من از همسریابی نازیار ثبت نام که شل و ولن اصلا خوشم نمی یاد، اما اون خیلی به خودش و تدریسش اعتماد داره، در برابر سوال های بچه ها یه لحظه هم فکر نمی کنه انگار می دونه چی می خوان بپرسن و همون لحظه جواب می ده، می شه گفت: یک خود شیفته به تمام معناست خوب خوشحالم که با این مساله کنار اومدی، خیلی نگرانت بودم، حالا این قضیه تحقیرها چیه مگه اونجاهم به پرو پای هم می پیچید ؟! لبخندی زد و گفت: اوه چه جورم!! البته همش هم تقصیر من بود تو که می دونم، مریضی! . . حالا چی شده؟ هیچی دیر سر نازیار همسریابی دائم رفتم و می خواستم زود هم بزنم بیرون که اونم قات زد ویه چیزای گفت. بگذریم از بابا و مامانم چه خبر، حالشون خوبه دختر لوس، انگار یک ساله بابا و مامانش و ندیده، هیچی مامانت هم نشسته هی اشک می ریزه آخ که چقد دلم می خواست بهش بگم حالا که مجبورش کردین برخلاف میلش لباس عروسی بپوشه وبدبخت شه، که از خوشحالی تو پوست خودتون نمی گنجیدید حالا قنبرک زدین که چی.
؛سایه واقعا نمی دونم دیگه این گریه هاشون چیه. اینجوری نگو نازی، اون ها هم یه جورایی مجبور بودن اجبار!
تو چی می گی دختر! چه اجباری! .
روزهایی که دانشگاه نازیار همسریابی دائم داشت
زندگیتو و به لجن کشیدن می گی مجبور بودن، ..بابا تو دیگه کی هستی! اگه من بودم بخاطر این کارشون هیچ وقت نمی بخشیدمشون.
نازی تو که می دونی من جونم برا بابام می ره، حاضرم به خاطرش تو آتیش هم برم. می دونم، در خنگول بودن تو که شک ندارم، مثل اینکه باهات بزرگ شدما! و می دونم چقدر لجباز و یک دنده ای. حالا نمی خوای بهشون سر بزنی ؟ حالا نه شاید آخر هفته اومدم، دارم به زندگی جدیدم عادت می کنم زندگی با همه تلخی و شیرینش همچنان سپری می شد. دو هفته از ازدواجش گذشته بود و سعی می کرد با خیلی از چیزها کنار بیاید. از زندگی کسل کننده و یکنواختش خسته شده بود روزهایی که دانشگاه نازیار همسریابی دائم داشت کمتر حوصله اش سر می رفت، ولی روزهایی که مجبور بود توی خانه بماند تا مرز جنون عذاب می کشید با اینکه نازنین بعضی روزها به او سر می زد ولی باز هم خود را در انتهای جاده بی کسی حس می کرد
در این مدت دو بار مادرش به او سر زده بود و هر بار سعی کرده بود خود را خوشحال و شاد نشان دهد تا که مادرش غصه نخورد.
مهری هم روزی یک بار تماس می گرفت و حالش را می پرسید دیگر مثل روزهای اول از او متنفر نبود چرا که ادعا می کرد محبت هایش صادقانه واز عمق وجودش سرچشمه می گیرد. اما هنوز هم حسی مبهم باعث می شد نتواند با او رابطه ای صمیمی برقرار کند آرتین به همراه مادرش، چند باری وقتی تنها بود پیشش امده بود، با آرتین احساس راحتی می کرد وبا او حس همان برادر راداشت که همیشه آرزویش را داشته، آرتین او را به خوبی درک می کرد و همیشه همرازش بود با اینکه این احساس را به نیما برادر نازنین هم داشت ولی از وقتی متوجه شده بود که نیما به او علاقه دارد و محبت هایش از روی عشق است سعی کرده بود از او فاصله بگیرد نیما و آرتین هر دو به یک اندازه برایش ارزشمند بودند.
رفتار نازیار همسر همچنان سرد و بی روح بود، طی این دو هفته بیشتر نازیار همسر را در دانشگاه می دید.
نازیار همسر بیرون رفته است
تا در خانه، بعد از آن شب کذایی نازیار همسر سعی کرده بود تا قبل ازده خانه باشد و او چند لحظه قبل از ساعت ده به اتاقش می رفت و در را قفل می کرد، صبح ها هم همیشه بعد از اینکه مطمئن می شد نازیار همسر بیرون رفته است از اتاقش خارج می شد.
نازیار همسریابی هیچ نیازی به او نداشت. غذایش را بیرون می خورد و لباس هایش را به اتو شویی می داد و در واقع او برای نازیار همسریابی همان مهمان ناخوانده ای بود که ناخواسته برسرش آوار شده بود. آن روز عصر خسته و کوفته به خانه برگشت.
با بی حالی خودش را روی مبل انداخت و چشم هایش را لحظه ای بر هم نهاد چون سال آخرش بود حجم درس هایش خیلی بیشتر شده بود و سعی می کرد درس هایش روی هم تلنبار نشود چون افتادن از هر یک از درس ها به منزله عقب افتادن از یک ترم بود. پس نهایت سعی و تلاشش را می کرد.