سایت همسریابی هلو


برای ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو کلیک کنید

با صدای ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو بیدار شدم شمیم ؟ شمیم پاشو دیگه. چشمامو باز کردم و گفتم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو میشه ساکت شی

برای ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو کلیک کنید - همسریابی


ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو

دوباره داشت حالم بد میشد اگه چیزی نمیگفتم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو ادامه میداد واسه همین گفت نفس فردا بقیه شو بگو. خب؟ الان خوابم میاد.. پشتم و کردم و پتو رو کشیدم رو خودم. نفس گفت باش. به زور ساعت 4صبح خوابم برد.. صبح با صدای ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو بیدار شدم شمیم ؟ شمیم پاشو دیگه. چشمامو باز کردم و گفتم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو میشه ساکت شی. رویا با تعجب گفت وا شمیم ؟ مگه چی گفتم؟ هیچی. فقط هیچ نگو لطفا باش نمیگم هیچی بیا همین اول صبحی حالمون رو گرفت. بعد از نیم ساعت چشمامو که باز کردم دیدم ساعت. .. 1بله دیگه وقتی 4بخوابی همین میشه پاشدم کت و شلواری که از دیشب تنم بود رو دراوردم. ..

من موندم چطوری تونستم با این لباس بخوایم تصمیم گرفتم هرکاری میتونم بکنم تا شاد باشم. یه دست لباس روشن پوشیدم موهامو بالای بالای سرم بستم یکم رژ زدم و با انرژی رفتم پایین. تا سلام کردم همه ی بروبچ اعصبانی جوابم رو دادن... با تعجب بهشون گفتم چتونه؟ ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو داغ کرد و گفت هیچی مثلا امروز ناهار قرار بود شهریار خان مهمونمون کنه ولی جنابعالی الان که ساعت یک و نیم از خواب بلند شدی.. خب بیدارم میکردین یه بار ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو اومد صدا زد ولی بیدار نشدی بعدشم مگه این اقا شهریار میزاره به اتاق سرکار الیه نزدیک بشیم. هی میگه بذارین بخوابه. گناه داره بیدارش نکنین...

نیشم تا بناگوش باز شد از دفاع پنل کاربری سایت همسریابی هلو

اگه بیدار بشه من میدونم و تو... نیشم تا بناگوش باز شد از دفاع پنل کاربری سایت همسریابی هلو. وقتی بهش نگه کردم دیدم نگاهش مثل قبل پر از عشق و محبت. ..باورم شد که هیچ فرقی با قبل نکرده گفتم خب هنوزم دیر نشده پاشین حاضرشین بریم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو گفت چشم امر دیگه ؟ خندیدم و گفتم نه دیگه ندارم همشون رفتم حاضر بشن من رفتم کنار شهریار و گونشو ب.و.س کردم... دستشو انداخت دور شونه هام و بغلم کرد فدای تو بشم من مثل خر ذوق کردم به ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو نگاه کردم دیدم داره با مهربونی نگاهمون میکنه. شکرت که رویا شد زن داداشم پاشدم دست پنل کاربری سایت همسریابی هلو و برداشتم از دور شونه هام که گفت شمیم کجا میری؟

رفتم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو رو بغل کردم

رفتم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو رو بغل کردم و گونشو ب.و.سیدم. ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو گفت ای نامرد نکنه از این به بعد منو یادت بره؟ پس چی فکر کردی من زنداداشم و ول میکنم به تو بچسبم خیلی نامردی زبونمو و واسش در اوردم. دست رویا و کشیدم بردم بالا. وقتی حاضر شدیم رفتیم پایین. تا چشمم به سامیار افتاد یاد حرفای تو حیاطش افتادم. با خجالت سرمو انداختم پایین رفتم سوار ماشین شدم. کنار نیما که نشستم گفتم نیما؟ بله؟ چرا دیشب خاله مهناز با ارمان و اینا نیومدن؟!

زنگ زدن گفتن نمیتونن بیان واسشون کار پیش اومده. اها.. باش وقتی رسیدیم هممون پیاده شدیم. یهو پنل کاربری سایت همسریابی هلو اومد دست من و گرفت. با تعجب بهش گفتم شهریار نکن شاید ورود به پنل کاربری همسریابی موقت هلو ناراحت بشه. نه ناراحت نمیشه شهریار میگم ول کن شمیم خانوم اولا ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو به صورت رسمی هنوز زن من نیست که دستشو بگیرم. دوما من زنم که بگیرم به دستای تو عادت دارم هر وقت دلم بخواد دستتو میگیرم. اکی؟ ای بابا این پسر چرا داره اینطوری میکنه؟ چاره ای جز قبول کردن نداشتم. اروم به ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نگاه کردم داشت با مامان صحبت میکرد. دستمو در اوردم از دست پنل کاربری سایت همسریابی هلو و رفتم پیشش. رویا ؟ بله؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب