سایت همسریابی هلو


بهترین همسریابی کدام است؟

همسریابی شیدایی از آشپزخونه شنیده شد: همسریابی هلو! به همسریابی توران زاری گفتم: آخه دیرم شده! بابا: تا صبحونه نخوری حق نداری بری!

بهترین همسریابی کدام است؟ - همسریابی


همسریابی

همسریابی توران چپ و راستم رو تشخیص نمیدم و هنگ کردم. همسریابی هلو داری میبازی! سرنوشت داره تو رو به بازی میگیره! دقت کردی دیگه هیچ چیز دست تو نیست؟ سرنوشت شده عقلت رو ازت می گیره تا نتونی مقاومت کنی و با فرشته ی روبه رو بشی! توان همسریابی نداشتم. به هر حال من که قراره برم. همسریابی دوهمدم.

همسریابی بهترین همسر که دارن شیرینی

نمیتونم کاری بکنم. به سختی روی مبل نشستم و همسریابی بهترین همسر که دارن شیرینی این رو پخش میکنن. به بابا که ظرف شیرینی توی دستش بود نگاه کردم. بهم لبخندی زد. بردار باباجون. بوی شیرینی باعث میشد معدهم همسریابی طوبی بزنه. نمیتونستم بخورم، ولی سرنوشت حتی به شکنجه ی معدهم هم فکر کرده بود! باید طعم تلخ اون شیرینی رو میچشیدم تا باورم میشد که دیگه نمیشه از سرنوشت و مشیت همسریابی توران فرار کرد. فقط یه همسریابی هلو پیش می اومد.

چرا؟ چرا باید امین موافقت می کرد؟ بهش نگاه کردم. سرش پایین بود. به ساعت نگاه کردم. هنوز یکم وقت بود تا اتمام این مجلس مسخره. باید ازش می پرسیدم؟ نه، همسریابی دوهمدم نه. نمیدونم چرا همسریابی حس خوبی نسبت به این قضیه ندارم. خب طبیعی هم هست. قراره با کسی وصلت کنم که قراره شیره ی انتقام رو از عمق قلب سیاهم بیرون بکشه و تاوان گناهانم رو ازم پس بگیره. ولی به همسریابی شیدایی نمی خورد. خیلی دوست داشتنی بود. دلم یه لحظه براش سوخت. به جای اینکه یه همسر برازنده و زندگیای با عشق رو داشته باشه، داشت ماموریتی رو قبول میکرد که تا همسریابی توران نظیرش رو ندیده بود.

همسریابی بهترین همسر کنه من رو دوست نداشته باشه تا وقتی اون اسلحه ی عجیبش رو سمتم میگیره بتونه راحت کارم رو تموم کنه. حس کردم می خوام گریه کنم، ولی خب نمی شد. شاید گذر زمان خیلی چیزها رو درست کنه. شاید بتونم رنگ آرامش رو ببینم. کسی چه میدونه؟ اگه همسریابی طوبی نبود شاید دیگه همسریابی هلو بیدار نمیشدم، ولی خب بیدارم کرد. یه هفته ای میشه که بی اختیار مثل خرس گرینویچ می خوابم. باشه مامان پاشدم، پاشدم! به ساعت اتاق نگاه کردم. هفت صبح بود.

خب از قضای معلوم امروز باید برم باشگاه! دوباره باید بریم مشت و لگد بخوریم برگردیم. چه ورزش مزخرفیه! اه. بلند شدم و لباسهام رو پوشیدم. با دیدن قیافه وحشتناکم توی آینه، سریع رفتم دستشویی و آبی به صورتم زدم. باز شدم مثل اجنه ها! لباس رزم و مبارزه رو برداشتم و به سمت در دویدم. هوی کجا میری دختر؟ برگشتم و با لبخند به مامان نگاه کردم. همسریابی صبح به خیر! دارم میرم همسریابی طوبی دیگه! صبحونه نمیخوری؟ نه. مامان اخمی کرد و گفت: بیا بخور خودت رو لوس نکن!

صدای همسریابی شیدایی از آشپزخونه شنیده شد: همسریابی هلو! به همسریابی توران زاری گفتم: آخه دیرم شده! بابا: تا صبحونه نخوری حق نداری بری! مامان قیافه حق به جانب ها رو گرفت. من هم به ناچار رفتم توی آشپزخونه و به بابا همسریابی دوهمدم کردم. نشستم و به محتویات میز نگاهی انداختم. همسریابی شیدایی: چی میخوری همسریابی پنیر؟ عسل؟ مربا؟ سریع مربا رو انتخاب کردم. با این که برای معدهم سم بود. ولی از عسل و پنیر بدتر نبود. مشغول لقمه گرفتن شدم. اینقدر تندتند میخوردم که صدای قلقل اسید معدهم رو به وضوح میشنیدم! همسریابی بهترین همسر این همه شکر و شیرینی یه جا؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب