
فکر نکنم وقت مناسبی باشه! اون ها شرایط مناسبی ندارن، سایت همسریابی در استان خوزستان هنوز نمیدونن تو دودی، از برگشتنت هم چیزی نفهمیدن! تک خندی زد و همونطور که دستم رو میگرفت گفت: - قرار نیست اون ها من رو ببینن! من: سایت همسریابی شیدایی! یعنی میخوای من برم تو و چیزهایی که میخوای رو برات بیارم! خنده کمرنگی کرد: آفرین عزیزم! قدم زنان رفتیم. طولی نکشید که به خونه ی پدر زنم رسیدیم.
همسریابی اهواز یه لیست بهم داد که باید برمیداشتم. خوشبختانه طی این یک هفته اینجا نیومده بودم و بهونه داشتم برای اومدن و بردن وسایل احتمالیم. طاقت مواجهه با پدر و مادر صیغه اهواز شماره تلفن رو نداشتم؛ اما مجبور بودم. در رو که باز کردن، چهره شکسته اشون دلم رو خون کرد. خوشبختانه اورکت اجازه نمیداد زخمم رو ببینن. دیگه وضع اون زن و مرد رو تراژدی نکنم به زودی سایت همسریابی در استان خوزستان برمیگرده و همه چیز درست میشه. کانال همسریابی اهواز اینکه یک تبلت و چند وسیله دیگه رو برداشتم و اومدم بیرون؛ گرچه پیدا کردنشون یکم سخت بود؛ ولی خب الکی که نشده بودیم. از واحد که بیرون اومدم، همسریابی اهواز توی آسانسور منتظرم بود. با هم به پارکینگ رفتیم و اون شروع به چک کردن وسایلی کرد که توی جیب های اورکتم جا داده بودم! تبلت رو که پیدا کرد شروع کرد به تماس گرفتن با واتساپ. از وای فای آپارتمان استفاده میکرد.
کنجکاو بودم ببینم داره به کی زنگ میزنه که دیدم گفت: سالم زهره جان! وات؟ زهره با عصبانیت گفت: آخه من با این وضعیت چیکار کنم با شما دوتا؟ آروم گفتم: برو خونه خودت، خودت برو تو و مثل همیشه رفتار کن. ماشین رو بده به ما تا از شهر خارجشیم. با وجود بارداریش، سخت رانندگی میکرد. با حرص گفت: میدونید عارف بفهمه چیکار میکنه؟ نمیفهمه. عقب نشسته بود و من جلو، زهره برامون باند و گاز آورده بود تا بتونم زخمم رو درمان کنم. حال صیغه اهواز شماره تلفن یکم بهتر شده بود.
کانال همسریابی اهواز تو خیلی خطر بزرگی کردی
زهره: کانال همسریابی اهواز تو خیلی خطر بزرگی کردی. آخه این چه کاریه؟ با دو گروه خیلی بزرگ در افتادی و.... همسریابی اهواز: مهم اینه که تونستم آراد رو گول بزنم. اون از اینکه صیغه اهواز شماره تلفن رو لو دادم خبری نداره و اکثر مردم هم از چیزهایی که نمیدونستن با خبر شدن. زهره: وای هنوز باورم نمیشه! این مسخره بازیها دیگه چی بود سر از زندگیمون درآورد. سایت همسریابی در استان خوزستان آروم گفت: - من واقعا شرمنده ام آجی ز هره. زهره: نه اتفاقا! اگه هر کس دیگه بهم میگفت دیوونه میشدم و خیلی به هم میریختم.
اما اون سایتی که زدی هممون رو روشن کرد. یجورایی تونستیم درکت کنیم. خندیدم: هنوز نمیدونم تو اون سایته چی نوشتی و چه طور منتشر کردی که همه جا حرف از اون حرفاته. کانال همسریابی اهواز سکوت کرد، حس میکردم حس خاصی نسبت به این قضیه نداره انگار که این رو یک مسئله عادی میدونست. در صورتی که کار بزرگی کرده بود. داشتیم به خونه ی زهره نزدیک میشدیم. باز سایت همسریابی شیدایی شوهرش بود. زهره زد کنار، نگران گفتم: چی شده؟ اخمهاش رو تو هم کرد و گفت: دیگه نمیتونم.
سایت همسریابی در استان خوزستان: بیا پایین من میبرمت بیمارستان. پیاده شد، نمیدونستم اون رانندگی هم بلده؛ ولی خیلی جدی نشست پشت رول و ادامه داد، من به خاطر کتفم نمیتونستم برونم. اما خوشحال بودم که همسریابی اهواز رو نجات دادم. اون ارزشش رو داشت. زهره از درد به خودش میپیچید، چند لحظه بعد رسوندیمش اورژانس و بعد با زینب تماس گرفتم. به یه بدبختی قانعش کردم بیاد و سایت همسریابی شیدایی زهره باشه.