
بلند شدم و آبی سرد به صورتم پاشیدم. دستان و پاهایم از شدت ضعف میلرزیدند ولی با این حال، برای ایستادن مقاومت به خرج میدادم.
چقدر خوشبختی سایت جدید همسریابی هلو!
به تصویر صورت رنگ و روپریده ام در آینه که مرا مثل یک جسد نشان میداد، پوزخندی زدم و گفتم: -چقدر خوشبختی سایت جدید همسریابی هلو! تو چقدر خوشبختی! لبخندی عمیق زدم که از هر بغض و گریه ای تلخ تر و دردناکتر بود. با حس تکانی که بچه خورد، دستم را روی شکمم گذاشتم. با آنکه دلم بدجور درد میکرد لبخندم را عمیقتر کردم. داشتن این بچه تنها دلخوشی من بود، پس باید قدرت بیشتری از خودم نشان میدادم. نفسی عمیق کشیدم و دستم را به سمت در سرویس روانه کردم. علیرغم میل باطنی ام برای ماندن در سرویس، دستگیره را پایین آوردم و بیرون رفتم. با شنیدن صدای مبهم عمه و بابا که از پایین می آمد، با پاهایی لرزان قدم هایی سست و پرتردید به سمت راه پله برداشتم. بالای راه پله متوقف شدم و دستم را به نرده ی کنارم تکیه دادم که با پاهای ضعیف شده ام، زمین نخورم. نگاه خسته ام را روی تصویر کم وضوحی که از عمه و بابا در پذیرایی دیده میشد، متمرکز کردم. با آنکه سردردم اجازه ی تحلیل کردن صداهایی که از پایین به گوشم میرسید را به من نمیداد، تمام تمرکز مغزم را به فهمیدن حرف هایشان اختصاص دادم. -آرمان تو چرا با سایت همسریابی شیدایی این کارو میکنی؟! واقعا دنبال چی هستی؟! -آرمیتا خواهش میکنم تمومش کن!
سایت همسریابی شیدایی دختر منه و خودم میدونم چطور براش تصمیم بگیرم! -تو براش تصمیم بگیری؟! واقعا فکر کردی سایت همسریابی توران یک بچه ست که تو براش تصمیم بگیری؟!
اون یک آدم بالغه و باید خودش برای زندگیش تصمیم بگیره! تو فقط داری اذیتش میکنی!
من با سایت همسریابی توران چطور برخورد کنم
-آرمیتا من خودم میدونم که چی میگم و چی میخوام و این که من با سایت همسریابی توران چطور برخورد کنم، به هیچکس جز خودم و ثبت نام در سایت همسریابی هلو ربطی نداره!
خیلی هم دوستش دارم. خودتم یادته که وقتی داشتی آمریکا رو ترک میکردی، بهت گفتم ثبت نام در سایت همسریابی هلو رو به من بده تا من و مارکو با عشق بزرگش کنیم. اگه تو اون روز لجبازی نمیکردی، الان ثبت نام در سایت همسریابی هلو دختر من بود و هیچکدوم از این ستم هایی که تو در حقش کردی، در حقش نمیشد! میدونی آرمان تو اصلا لیاقت ثبت نام در سایت همسریابی هلو رو نداری! فکر کردی من نفهمیدم چرا آرشو مجبور کردی بره خونه ی مامان و بابامون؟ فکر کردی من نفهمیدم چرا سایت همسریابی دوهمدم رو مجبور میکنی ارتباطشو با ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو کم کنه؟ فکر کردی من نفهمیدم چرا آریان رو که ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو رو عین دختر خودش دوست داره، از زندگی ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو بیرون کردی؟ من فهمیدم آرمان! چون تو هنوزم ثبت نام سایت همسریابی هلو رو یک میدونی! سرم به شدت تیر کشید. تحمل شنیدن حرف های عمه واقعا برایم سخت بود. شنیدن حقایقی که بوی تلخی میدادند و تمام وجودم را میسوزاندند، تکه ای از جهنم را چشیدن بود. -مراقب حرفایی که میزنی باش آرمیتا! تو هیچی از فکر و احساس من نمیدونی و حق نداری قضاوتم کنی! من ثبت نام سایت همسریابی هلو رو به تو ندادم چون دوستش داشتم! ثبت نام سایت همسریابی هلو دختر منه و حسی که بهش دارم رو به هیچکس دیگه توی زندگیم نداشتم! تو هیچوقت نمیتونی درک کنی که سایت جدید همسریابی هلو چقدر برای من ارزشمنده و حق نداری اینطوری قضاوت کنی!
من آرش و سایت همسریابی دوهمدم
من آرش و سایت همسریابی دوهمدم و آریان رو ازش دور کردم فقط برای اینکه آرامش داشته باشه و انقدر زندگیش پر دغدغه و پر از فکر و خاطرات تلخ گذشته نباشه! الان واقعا خوبه که سایت جدید همسریابی هلو گذشته شو فهمیده و اینجوری داره عذاب میکشه؟!