ساعت نزدیک ده شب بود. موبایلش را برداشت و شماره ی مازیار را گرفت، دومین بوق نخورده بود که مازیار گوشی را برداشت: سالم دفتر صیغه یابی در مشهد. سالم.. . چه خبر مازیار؟ هیچی.. . الما و دفتر صیغه یابی روی اون دفتر صیغه یابی مشهد تحقیق کردن. اسم کیانوش دفتر صیغه یابی در کرج پیدا کردن.. . خیلی خب.. . گوش کن ببین چی می گم. من رفتم خونه ی. مطمئنم که پاش گیره. احتمال این که به ربط داشته باشن خیلیه. چند تا از بچه ها رو بفرست نا محسوس خونه رو بگیرن رو؟ دفتر صیغه یابی در تبریز..
کجا دفتر صیغه یابی تبریز
دفتر صیغه یابی مشهد حتما.. . پشت چراغ قرمز ایستاد و با فرستادن نفس عمیقی گفت: برای من باز نامه گذاشته. کجا دفتر صیغه یابی تبریز؟ رو ماشین! دفتر صیغه یابی تهران.. . دفتر صیغه یابی در مشهد خیلی مراقب باشید. با دیدن چراغ سبز، آهی کشید: هستم. می رم خونه.. . به بچه ها زنگ بزن، هماهنگ کن. چشم دفتر صیغه یابی در مشهد.. . نگران نباشید. کی هست؟ آلما و دفتر صیغه یابی هستن...
اما می فرستن برن دفتر صیغه یابی در کرج. خوبه.. . نذار الکی خسته شن واسه فردا.. . چشم.. . فعال.. اتفاقی افتاد قبل از هر چی با من تماس بگیر. مازیار را شنید و گوشی را روی صندلی پرت کرد. با این تهدید، بیشتر نگران خانواده اش شده بود. این که در تعقیب او بود، فکرش را مشغول می کرد. با ورودش به کوچه متوجه ماشین یکی از همکارانش شد که دقیقا رو به روی خانه پارک شده بود. افرادش آن قدر کار آزموده شده بودند، که با خیال راحت از این استتارشان، وارد خانه شود. تازه از ماشین پیاده شده بود که آرش در ورودی خانه را باز کرد: سالم. دفتر صیغه یابی تبریز برگشت و با دیدنش، لبخندی زد: برو تو سرده!
برای من خریدی؟! اخم روی پیشانی اش نشست و سرش را با تاسف تکان داد. تازه یادش آمد که وقتی با مادرش تماس گرفته بود، در دفتر صیغه یابی در مشهد مورد قول داده بود! فکری به ذهنش رسید. در ماشین را بست و به سمت خانه راه افتاد: نه.. . نتونستم بگیرم. اما فردا با خودت می ریم، که انتخاب کنی! متوجه لب های برگشته ی آرش شد اما با خنده، به داخل خانه هلش داد: برو تو.. . دفتر صیغه یابی جور که بهتره! هر چی دوست داری می خری.. . در خانه را که بست، دفتر صیغه یابی تهران کنار آرش ایستاد: اشکال نداره.
دفتر صیغه یابی در تبریز لبخند زد
راست می گه دفتر صیغه یابی تبریز نشد با خودم می برمت.. . دفتر صیغه یابی در تبریز لبخند زد و سرش را تکان داد: -سالم.. . نه می برم. امشب دیر شد. با صدا زدن سارا، آرش سریع به سمتش دوید و زمانی که دفتر صیغه یابی در شیراز پالتویش را در آورد و به پدر و پدر بزرگش سالم کرد، آرش هم مشغول بازی اش شده بود! دفتر صیغه یابی تهران از اشپزخانه صدایش کرد: دفتر صیغه یابی تبریز ما شام خوردیم.
دیر کردی.. بیا بخور.. . نگاهی به آشپزخانه انداخت. دفتر صیغه یابی گرسنه نبود گرچه به یاد نداشت ناهار هم چیزی خورده باشد. به اجبار راه افتاد و با دیدن میز، لبخند زد: ببخشید.. . دیر شد. نرگس با لبخند، پالتو را از دستش گرفت: بشین. .. روی صندلی بیرون آمده نشست و تا خواست تکیه بدهد، به کمرش فشار آورد. را که روی میز گذاشت، دفتر صیغه یابی تهران با نگرانی کنارش نشست: دفتر صیغه یابی در تبریز. .. اتفاقی افتاده؟ دفتر صیغه یابی در شیراز متوجه نگاه ترسیده اش به بود. خندید و قاشقش را برداشت: نه. .. نگران نباش.