مامان من سایت همسریابی باور رو دوست دارم و نمیزارم زن دیگه ای غیر من بشه اگه به بار دیگه بشنوم زنمو با داستین همچین حرفی زدن یا دور و بر سایت همسریابی باور بگردن یه کاری میکنم دیگه از صد کیلومتری سایت همسریابی باور رو نشن ها. و رفت خشکم زد و هنگ کردم... این...این چی میگه؟؟؟ برگشتم و به عمه نگاه کردم لبخندی رو لباش بود که او میدونه پشتش چه چیزایی بود.. با خوشحالی بلند شد و گفت واقعا سایت همسریابی دو باور؟؟ سایت همسریابی دو باور خیلی محکم و جدی گفت بله مامان من کاملا جدی هستم و نظرمم عوض نمیشه.. عمه با خوشحالی بغلم کرد و گفت وای عزیزم.
خوشحالم که سلیقه ی سایت همسریابی دو باور اینقدر خوب بوده
چقدر خوشحالم که سلیقه ی سایت همسریابی دو باور اینقدر خوب بوده.. همینطور که عمه داشت حرف میزد سرم پایین و بود...عرق نشسته بود رو پیشونیم... عمه گفت وای من برم سارگل بگم بچم ذوق میکنه... تا رفت اروم نشستم رو صندلی و دستامو توهم قفل کردم... بگم چیکارت نکنه الانم وقت گفتن بود...اه هیچ چیزش به ادمیزاد نرفته این بشر یه لحظه سرمو اوردم بالا و به سایت همسریابی باوری نگاه کردم.. با نیش باز زل زده بود بهم.. ااا بچه پررو رو ببین هااا..عجب ادمیه این اخه!! یه ذره خجالت نیست تو وجود این... با کلی حرص گفتم چشات چپ نشه!! لبخندش بیشتر شد و گفت نه عزیزم شما جوش چشای من و نزن...
سایت همسریابی دو باور بلند خندید
ایییش مگه من بیکارم جوش چشای تو رو بزنم. چش وزقی سایت همسریابی دو باور بلند خندید و گفت سایت همسریابی باور دیوونه ای. قیافه مو تو هم کردم و گفتم بدجنس مهربون زشت قشنگ بدبخت پرنسس لوس ملوس اخخخخ دوست داشتم سرشو بکنم با اون زبون 48متری شو.... بلند شدم عصبی رفتم پیش نفس و میشا. نفسچتع تو خانوم خوشگله؟ هیچی بابا خب چرا پاچه میگیری؟ هیچی گفتم نفس ول کن باشه سرمو تو دستام گرفتم و ساکت شدم. پوووف حالا واقعا چیکار کنم؟وای ورود به سایت همسریابی دوباور رو بگو الان همه جا رو پر میکنه از خوشحالی...
یه نیم ساعتی نشسته بودیم که مامان اومد و گفت کم کم حاضر شین که میخوایم شهریار و رویا رو برسونیم میشا بلند شد و با جیغ گفت اخ جوووون عروس کشووووون... به ذوق کردنش خندیدیم و همگی رفتیم تا اماده شیم.. مانتو مو تنم کردم و شالمم انداختم رو سرم رفتم بیرون... همه تو باغ منتظر بودن. میخواستم برم تو ماشین سایت همسریابی باوری.. سرمو چرخوندم و دیدم کنار سامی و روزبه واستاده... اخمامو تو هم کردم و رفتم طرفش سایت همسریابی باوری؟ سایت همسریابی باوری برگشت و گفت جانم؟
شما رو چشم ما جا داری ورود به سایت همسریابی دوباور که سهله
سامیار و روزبه هر دو داشتن به من نگا میکردن من تو ماشین تویم ها... چشمم.. شما رو چشم ما جا داری ورود به سایت همسریابی دوباور که سهله.. خندیدم و گفتم زبون نریز خودشیرین. سوئیچ و بده من برم.. سوئیچ و از او جیبش در اورد و انداخت طرفم.. اوردم بالا یه تکون دادم و گفتم دستت مرسی برگشتم و نفس و میشا رو کشوندم تو ورود به سایت همسریابی دوباور.... تو ورود به سایت همسریابی دوباور بودم که یهو رز و پرنیا رو با حالت خیلی بدی دیدم... سر دوتاشون لخت بود و فقط یه شال انداخته بودن رو شونه هاشون... پیراهناشونم که از پشت و جلو قربونش برم نیم متر پارچه بیشتر نبود...