
اگر قراره که این با هم بودن، طوالنی بشه، باید بهتر بشم. این بار آلما هم لبخند زد: نگران نباش سایت رایگان همسریابی با عکس. به سایت همسریابی بدون ثبت نام می فهمم.. . درکت می کنم. منم واقعا به ازدواج و تعهدش فکر نمی کنم. سرش را سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام انداخت و زمزمه وار گفت: حبس شده اش را بیرون فرستادهمین که می دونم کی هستی، برام ادرس جدید سایت همسریابی بوسه ای روی پیشانی اش گذاشت و سایت همسریابی با عکس و تلفن نفس تو هم به چیزای دیگه فکر نکن... خودتو عذاب نده. برای من همه چی حل شده ست.
اگر حتی همین بگی، آلما نمی تونم باهات بمونم، می پذیرم.. . می دونم دلتنگت می شم.. . می دونم اذیت می شم. اما، همین که این لحظه های خوبو با تو تجربه کردم می ارزه.. .. دست زیر چانه اش نشست و کمی سرش را برد. به چشم های سایت رایگان همسریابی با عکس که رسید، لبخند سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام صورتش را از همیشه به تصویر کشید: دوستت دارم. به همین فکر می کنم. تا هر وقت و هر شرایطی که تو بخوای.. . حتی همین که تو ذهنم عاشقت باشم، برای من ارزشمنده.. . منم دوستت دارم.. . همه چیز بهتر می شه. سهند؟! بخوابیم یه کم!
می شه برم سایت همسریابی با عکس و تلفن
نه دیر می شه برم سایت همسریابی با عکس و تلفن! غلط می کنی! بگیر سایت همسریابی بدون ثبت نام.. . سهند! هیس.. . به زحمت سرش را از سینه ی ادرس جدید سایت همسریابی جدا کرد و به صورتش زل زد: سهند؟! لبخند موذیانه ای که می دید، هم به خنده اش انداخته بود و هم نگرانش می کرد: برو اون طرف! نچ! سهند! سایت رایگان همسریابی با عکس نداره! خوبی یا بدی؟! آلما هاج و واج به برق چشمانش خیره بود! یعنی چی ؟ خوبی، سکوت کن! بدی بگیر بخواب! میل خودته می تونی انتخاب کنی! آلما آهی کشید و گفت: تو می خواستی هشت و نیم بری؟ اوهوم! خب پس با هم می ریم!! ثبت نام در سایت همسریابی هلو با خنده ای کمی خودش را سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام تر کشید: فعال بگیر بخواب انگشتانش دوباره میان موهای رها شده روی بالش، شروع به گشتن کردند و این قدر نوازشش را در سکوت ادامه داد تا دوباره صدای نفس های آلما را شنید...
تصویری که می توانست به عنوان زیباترین یادگاری، در ذهنش ثبت کند. حاال که هیجاناتش فرو کش کرده بود، از اتفاق افتاده، پشیمان بود. با خیال راحت از به خواب رفت آلما، بلند شد. آهسته لباس هایش را پوشید و بعد از آن که بوسه ای رو موهایش گذاشت، برگه ای برداشت و شروع به نوشتن کرد: "ادرس جدید سایت همسریابی.. . خیلی وقته به کسی نامه ننوشتم. شاید آخرین بار، نامه ای بود که برای اطمینان خانواده ام، از زنده بودنم نوشتم.. دو کلمه، من زنده ام! به امید این که از دست خطم مطمئن بشن. .. با این که سایت همسریابی بدون ثبت نام موقعی که می نوشتم، انگشت شستم شکسته بود و این قدر کتک خورده بودم، خون سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام می اوردم و درست همین دو کلمه، تمام حال من بود! فقط زنده بودم! فکر نمی کردم بتونم دووم بیارم و اون بحران رو رد کنم. اما. .. شد. گذشت...
سایت همسریابی با عکس و تلفن فقط به اندازه ی یک چشم
مثل روزای بچگیم که به نظرم اون موقع، هر روزش یه قرن بود و سایت همسریابی با عکس و تلفن فقط به اندازه ی یک چشم بهم زدن، ازش خاطره دارم. .. مثل روزهایی که توی اون جهنم، روزا رو می شمردم که تموم بشه. که با سرسختی، به جای ثبت نام در سایت همسریابی هلو برای دلتنگی و نداشته هام، فکمو فشار می دادم و یاد می گرفتم، خشن باشم و بتونم هر دردی رو تحمل کنم.
خب فکر می کردم، هیچ دردی بدتر از اون نیست که تمام روز تمرینات سخت انجام بدم و شبا از زور درد بازو و ساق پاهام، سایت رایگان همسریابی با عکس گاز بگیرم. اما گذشت. .. مثل دورانی که فکر می کردم بهشتی که سایت همسریابی بدون ثبت نام بعد از اون جهنم، به من داده ست... مثل زندونی که بعد از سال ها از سایت همسریابی با عکس و تلفن بیرون اوردن و تازه آسمون رو دیده، خوشحالی می کردم! اون قدر که بی فکر دنبال یه رابطه ی احساسی رفتم... دنبال دختری که مثل اسمش، پاک و مهربون بود. داشتن ثبت نام در سایت همسریابی هلو دیگه آخر لذتم از دنیا محسوب می شد. با سرخوشی برگشتم تا کارم رو درست شروع کنم. که. .. یادم دادن، باید سرد و بی احساس باشم....