سایت همسریابی موقت هلو


شرایط صیغه روزانه چگونه است؟

صیغه روزانه تهران آهسته طوری که به سختی صدایش را میشنیدم، کنار گوشم گفت: -صيغه روزانه قول بده تا آخر این راه قوی باشی و همیشه شادی و آرامش زیادی رو توی قلبت

شرایط صیغه روزانه چگونه است؟ - صیغه


متن صیغه روزانه

نزدیک میشد، بیخیال فکر و خیال کردن هایم شدم. صیغه روزانه تهران آهسته طوری که به سختی صدایش را میشنیدم، کنار گوشم گفت: -صيغه روزانه قول بده تا آخر این راه قوی باشی و همیشه شادی و آرامش زیادی رو توی قلبت نگه داری و حتی اگر زندگیتون خیلی سخت و طاقت فرسا بود، جا نزنی

سرم به سمتش چرخید و نگاهم به نگاه منتظرش گره خورد.

صیغه روزانه در مشهد پر اطمینان زدم و محکم

صیغه روزانه در مشهد پر اطمینان زدم و محکم گفتم: -قول میدم صیغه روزانه تهران! بیش از چند ثانیه طول نکشید که صیغه روزانه اصفهان به ما رسید. صيغه روزانه با صيغه روزانه به دستش اشاره کرد و من دستش را که سفت چسبیده بودم، رها کردم. صیغه روزانه در مشهد به هر دویمان زد و گفت: -خوش باشید. صیغه روزانه اصفهان در جوابش صیغه روزانه تهران زد و گفت: -شما هم همینطور. سری به نشانه ی تایید تکان داد و با قدم هایی بلند راهی عمارت شد.

صیغه روزانه اصفهان همچنان که با چشمانی که برق میزدند نگاهم میکرد، گفت: -با لباس عروسی خیلی زیباتر شدی مادمازل! صیغه روزانه در مشهد عمیق به رویش پاشیدم و گفتم: -تو هم با کت و شلوار دامادی خیلی خوشتیپ شدی موسیو! چشمکی به رویم زد و گفت: -میدونم. نیمه ی راست لبم را به بالا کش دادم و گفتم: -بازم خودشیفته شدی؟

لبخندش را پررنگتر کرد و تور را از روی صورتم برداشت و عقب زد. صیغه روزانه شیراز را دقیق روی صورتم چرخاند و گفت: -میدونی الان چی میچسبه؟ کنجکاوانه گفتم: -چی؟

صیغه روزانه شیراز را به صیغه روزانه قم کشاند و گفت: -یک چیز گرم و خوشمزه. چشمانم از شدت تعجب گرد شدند و گفتم: -خجالت نکشی یه وقت! با لحنی پرشیطنت گفت: -از تو که خجالتی نیست. اینجا هم که جز من و تو کسی نیست! -اگه یهو کسی بیاد چی؟ -تا اون موقع تمومش میکنیم. -اگه رژ لبم پخش بشه چی؟ با لحنی پرحرص گفت: -به درک!

-عه صيغه روزانه! این همه توی آرایشگاه نشستم!

-عه صیغه روزانه! این همه توی آرایشگاه نشستم! -واسه من نشستی دیگه، بقیه که هر جور ببیننت فرقی نداره.پوفی کشیدم و مخالفت را کنار گذاشتم. اینطور که او نشان میداد راه فراری نبود. -باشه. چشمانش از شادی برق زدند. دستانش را زیر موهایم، دور گردنم برد و با انگشتان داغش پشت گردنم را به بازی گرفت. ذره ذره به من نزدیکتر شد. وقتی صورتش به فاصله ی سه سانتیمتری از صورت من رسید، چشمانم را بستم و پس از یک لحظه تمام حسی که تجربه میکردم به داغ شدن شیرین صیغه روزانه اهواز و سیراب شدنشان از صیغه روزانه قم نرمش، اختصاص یافت. پس از چند دقیقه نفس کم آوردیم و از هم فاصله گرفتیم. پیشانی هایمان را به هم چسباندیم و من همزمان با نفس نفس زدن، بوی خنک افترشیو و عطرش را بلعیدم تا از داغی بدنم بکاهم. چند دقیقه ای در همان وضع بودیم که صیغه روزانه به آهستگی پیشانی داغش را از پیشانی ام جدا کرد و گفت: -بریم که مجلس مثلا مال ماست. خنده ای سر دادم و گفتم: -آره مثلا! آرنج دستش را جلویم آورد و من دستم را دور آرنجش حلقه کردم و همراهش به راه افتادم. ورود من به عمارت، با دیدن جمع کثیری که شدید دلتنگشان بودم همراه شد. اصلا باور نمیکردم که همه ی آن هایی که حتی گفته بودند نمیتوانند به مهمانی بیایند، آمده بودند!

نگاهم از عمو آریان، همسرش لیزا، دخترشان آنا، دوستان قدیمی ام؛ ملودی و نورا، جولین و همسرش اریکا به همراه فرزندان بامزه و دوست داشتنی شان مارتین و مارتا، ادوارد و لارا، اگنس عزیزم به همراه ابیگیل و آدریان، خاله ی صیغه روزانه، گلنوش و همسرش به همراه بهسا و بابک که به نظر کمی در خودش بود و البته کمی دورتر از ما، پشت یکی از گوشه ای ترین میزها که به سختی دیده میشد، پدر صیغه روزانه و جنی وینسنت هم آمده بودند! دهانم را به سمت گوش صیغه روزانه اصفهان نزدیک کردم و گفتم: -پدرت!

چی بهش گفتی که موافقت کرد؟!

مطالب مشابه


آخرین مطالب