سایت همسریابی هلو


شوهر یابی موقت با عکس

سرعت همسر یابی موقت هلو را گذراند همسر يابي موقت که گویی ابدا ماشینی از آن جا رد نشده است! شوهر یابی موقت بعد از نیم ساعت که منتظر امدن.

شوهر یابی موقت با عکس - شوهر یابی


شوهر یابی موقت

دکتر شانه ای انداخت: احتمالا برابرن! حدود چهار پنج ساعتی از قتل گذشته.. . زخم هم برای همون موقع هاست... بازم تو گزارشم دقیق می گم... همسر یابی موقت هلو آهی کشید و ایستاد: -خواهش می کنم یه چیزی پیدا کن! آفتاب باعث شد، دکتر همسر يابي موقت دستش را سایه بان چشمانش کند و بلند شود چی مثال؟ هیچی نیست. خفه شون می کنه و شوهر یابی موقت! نه بی هوش کرده، نه الکل و نه مخدر... نه کبودی و زخمی که به قتل مربوط باشه. هیچ اثر انگشت و خون دیگه ای روی بدن مقتول نیست.. . هیچی!

همسر يابي موقت با چشم به جسد اشاره کرد

همسر يابي موقت با چشم به جسد اشاره کرد: این خون چی؟ باید ببرمش.. . می گم چه ضربه ای و کی.. . اوکی.. . جریان پسر بچه چی شد؟ هماهنگ کردین؟ آره انجام شد... جوابش بیاد بهت می گم.. . -از هر دو نفر دیگه؟! بله هر دو مقتول همسر يابي موقت سرش را تکان داد و نفسش را بیرون فرستاد. با این که افتاب در آمده بود و آسمان صاف و ابی بود، اما هوا سردتر شده بود. جوری که همسر یابی موقت در شیراز دکمه های پالتویش را بست: خیلی خب.. جمعش کن ببر. تو خودت هیچی پیدا نکردی؟! همسر یابی موقت در شیراز یاد نامه ی دیشب افتاد: نه اون جور.. . دیشب منو تهدید کرد! دکتر سزاوار شوک زده جسد را دور زد: تو رو ؟ چرا؟ نامه داده که بذارم کارشو کنه! اخر هفته خودش می یاد تسلیم می شه! پناه بر شوهر یابی موقت! پس همچنان ادامه داره؟! ظاهرا!

همسر یابی موقت مشهد هم صدایش کرد

دکتر آهی کشید و همسر يابي موقت راه افتاد: می بینمت.. . زود بده گزارش رو.. . صدای همسر یابی موقت هلو دکتر را شنید، همسر یابی موقت مشهد هم صدایش کرد و همسر يابي موقت به آن سمت تغییر مسیر داد. تقریبا موازی جایی که جسد افتاده بود، روی اسفالت همسر یابی موقت هلو با رنگ قرمز، جمله ی تکراری نوشته شده بود. همسر يابي موقت لبهای خشک شده اش را با زبان تر کرد و کنار مازیار نشست. دست روی رنگ ها کشید و هم زمان نفسش را هم بیرون داد: ادامه دار که می شن، می کنن... حس می کنم دیگه حوصله ندارم.. . همسر یابی موقت مشهد حرفی نزد تا همسر یابی موقت در شیراز ایستاد.

شوهر یابی موقت چی کار کنیم؟ همسر يابي موقت با اخم نگاهش کرد: همین چند دقیقه ی پیش گفتم گروهت و رهبری کن! -نه منظورم این نوشته ست! -همینم! جز ماموریته دیگه! عکس بگیرید و نمونه اگه الزمه بردارین.... بگین سریع پاکش کنن.. .. همسر یابی موقت تهران چشم که گفت به سمت ماشینش راه افتاد: -می رم همسر یابی موقت صیغه جمع کنید بیاین.. . با دیدن آلما که با کفش های پاشنه بلندش، میان سبزه ها دنبال چیزی می گشت، لبخند زد. هر طور حساب می کرد، شبی خوبی گذرانده بود! دقیقا شبیه همان شبی که در دبی کنار هم گذرانده بودند.

آلما آرامشی داشت که خیلی وقت بود کنار زنی حس نکرده بود. به ماشین که رسید، دوباره نگاهش کرد، آهی کشید و سوار ماشین شد. ثانیه هم نشد، صدای موتور قدرتمند ماشین، همه ی سرها را به سمتش برگرداند و در یک چشم بهم زدن، با سرعت همسر یابی موقت هلو را گذراند همسر يابي موقت که گویی ابدا ماشینی از آن جا رد نشده است!

شوهر یابی موقت بعد از نیم ساعت که منتظر امدن مازیار و تیمش کنار پنجره ایستاده بود و فکر می کرد. هر سه نفر، وارد اتاقش شدند، از پنجره فاصله گرفت و کنار تخته ایستاد: -همسر یابی موقت تهران مشخصات؟ -محمدرضا همسر یابی موقت مشهد رئیس اداره ی کل بانک! . . . قبل از نوشتن اسم، به اسامی روی تخته نگاه کرد و با تاسف سرش را تکان داد: -این با احتساب اون مُردهه، می شه پنجمین نفر! برگشت و دوباره سرش را تکان داد: -همسر یابی موقت صیغه کننده ست.. . یه هفته گذشته و.. . هیچی ازش نداریم.. . چه غلطی داریم می کنیم نمی دونم! اسم خودمون رو هم گذاشتیم مامور ویژه! دست همسر یابی موقت مشهد هم بود، حتما همین جا بود که ما هستیم!

مطالب مشابه


آخرین مطالب