
اره بریم همگی سوار ماشین شدیم و رفتیم یه رستوران سنتی که توی باغش پر از درخت و تخت و کلی ابشار. اینا داشت یه جای با صفا که کنار جوب اب بود نشستیم صدای اب واقعا ارامش بخش بود. تا اخر هرجور بود تحمل کردم. چون فکر فردا شب فکرمو اینقدر مشغول کرده بود که نتونم به خوش گذرونی فکر کنم. حالا که همسان گزینی ازدواج هم هست دیگه بدتر. میترسم اتفاق بدی پیش بیاد. نه همسان گزینی ازدواج از سامیار خوشش میاد نه اون از این. اصلا نفهمیدم چی شد تا رسیدیم خونه.
تا نرم همسان گزینی در ازدواج هیچی نبود
فقط دنبال بهانه میگشتم تا نرم همسان گزینی در ازدواج هیچی نبود از یه طرفم به خودم و دلم که نمیتونم دروغ بگم! دوست داشتم ببینمش دوست داشتم کنارش باشم حتی با کاری که کرده. تا 4صبح بیدار بودم و فقط فکر کردم. صبح ساعت 9بیدار شدم. حس بدی داشتم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید.. موهامو شونه کشیدم و رفتم پائین. همه بیدار بودن صدای زنگ اومد با دیدن رویا و شهریار خندم گرفت. هر روز اینجان. نشد برن خونشون یه روز نیان اینجا. شهریار با نون سنگگ وارد خونه شد به به عزیز دل برادر همسان گزینی ازدواج موقت اگه میدونستیم هر روز میاین اینجا دامادت نمیکردیم هه هه هه بچه پررو. دوست دارم اصن دستشو انداخت دور گردنم و همینطور که میرفتیم تو اشپزخونه با رویا سلام کردم.
همسان گزینی ازدواج موقت هم همونجا از خواب بیدار شد
همسان گزینی ازدواج با خوشحالی بلند شد و باهاشون دست داد. همسان گزینی ازدواج موقت هم همونجا از خواب بیدار شد و اومد پائین. نیما همسان گزینی ازدواج چیست صبحونتو بخور که بریم باهم شرکت. فرهاد نه نیما جان ممنون. من دیگه امروز میرم هتل که مزاحم شما نباشم. همه یهو با تعجب نگاش کردن. بابا همسان گزینی ازدواج جا این حرفا چیه؟ دیگه از این حرفا نزنی که ناراحت میشم تا وقتی که ایران باشی همینجا میونی. نه ممنون. مزاحمتون نمیشم همسان گزینی ازدواج موقتاوووو اینقدر تعارف نکن دیگه مزاحم نیستی. تازه فردا ناهارم خونه ما دعوتی. همسان گزینی ازدواج چیست واقعا لطف داری. احساس میکنم با وجود شما خانواده ای جدید دارم. همگی لبخندی زدن و ادامه ی صبحانه رو خوردن. بعدش رفتیم تو حیاط و دور میز نشستیم. بعد از نیم ساعت نیما، شهریار، فرهاد و رویا شروع به بازی وسطی کردن. اینقدر نیما و فرهاد که توی یه گروه بودن فرز بودن که داد شهریار و رویا در اومده بود
بالاخره گروه همسان گزینی ازدواج موقت بردن و کری خوندناشون شروع شد ساعت 230رفتیم ناهار بخوریم. نیما که بخاطر همسان گزینی ازدواج شرکت نرفت بعد از ناهار عذرخواهی کرد و گفت باید بره و تا شب برمیگرده. همگی به خواب عصر رفته بودن و من فقط دلم شور میزد از مهمونی امشب. هرجور بود با فیلم و اهنگ خودمو سرگرم کردم تا شد ساعت. 6دیگه حوصلم سر رفته بود رفتم حمام. نشستم تو وان و با گرمی اب خوابم گرفت. همسان گزینی در ازدواج خواب بدموقع بود. همسان گزینی در ازدواج بعد دوش گرفتم و اومدم بیرون. یه بلوز استین بلند زرشکی که استیناش تور بود و کمرش تنگ میشد با شلوار مشکی پوشیدم. موهامو سشوار کردم و سفت بالای سرم بستم. هیچ ارایشی نکردم.
همسان گزینی ازدواج چیست اومد پائین
رفتم پائین مامان گفت که تا همسان گزینی در ازدواج دیگه راه میفتیم. حاضر و اماده نشستم جلوی تلویزیون. همسان گزینی ازدواج چیست اومد پائین و دید منو. نگاهی به دور و بر کرد و نشست کنارم شمیم؟ برگشتم و نگاهش کردم. جایی که امشب میخوایم بریم خونه ی مامان سامیارع نه؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم اره چطور؟ تکیه داد به مبل و گفت از حالت دیروزت مشخص بود. فقط... فقط چی؟ سامیارم هست؟ سرمو انداختم پائین و گفتم نمیدونم پوفی کرد و زیر لب چیزی گفت که متوجه نشدم تو ماشین حالت تهوع گرفته بودم از استرس با وجود همسان گزینی ازدواج چیست بدترم میشد. کاش نبود کاش مامان دعوت عمه رو رد میکرد.