آهسته گفت: خداحافظ.. . جبران می کنم برات.. . سایت شیدایی تهران بزن به حساب ما! لبخندی روی لب های سایت شیدایی صیغه شکل گرفت تا آن که پیرمرد ناپدید شود، سرجایش ایستاد و بعد سوار ماشینش شد. قبل از حرکت، با مازیار تماس گرفت. سالم مازیار. .. گوش کن. .. شب قبل از ساعت دوازده تا سه چهار، تو دوربینای راهنمایی رانندگی که تو محدوده ی قتل نصب شدن، دنبال یه موتور بگردین. یه موتور مشکی رنگ مدلش سایت شیدایی مهم نیست..
سایت شیدایی جدید رو پیدا کنید و دنبال صاحباشون باشین. .. آره. .. منتظرم. .. پایش روی پدال گاز گذاشت، این بار شماره ی سایت شیدایی ازدواج را گرفت. خیلی طول نکشید تا علی جواب داد: -خوبی سایت شیدایی تهران. ... چه خبر ؟. .. سایت شیدایی همسریابی. .. خوبه. .. گوش کن ببین چی می گم. بسپار به دانیال اون جا رو. یکی رو هم کنارش بذار تا خراب کاری نکنن. خودت بیا سر خیابون، من منتظرتم. .. بیا بهت می گم...
گوشی را کنارش انداخت و با دیدن ترافیک نیمه سنگین جلویش، ماشین را به خط اضطراری کنار اتوبان کشید. چراغ گردان را روی سقف گذاشت و فلشر ها را روشن کرد. با راهی که باز شده بود، سه ربع بعد، سایت شیدایی کنارش نشست. -سالم سایت شیدایی ورود دست هایش را ها کرد تا کمی گرم شوند: -چه قدر سرده. . می شه بخاری شو روشن کنم؟! سایت شیدایی صیغه سرش را آهسته تکان داد: -اول کمربند تو ببند! علی طی انجام دادن دستور سایت شیدایی پرسید: -کجا داریم می ریم ؟ خونه ی مهران نجف زاده! سایت شیدایی همسریابی با ابروی سایت شیدایی همسریابی افتاده برگشت و نیم رخ خونسرد سایت شیدایی ازدواج را با دقت نگاه کرد: -همونی نیست که ظهری افشین رفته بود پیشش؟ -چرا... -حدس می زنید اونم پاش گیر این ماجرا باشه؟
سایت شیدایی صیغه با بیرون فرستادن
حدس نیست مطمئنم! مگه با بچه ها صحبت نکردی؟ -نه مازیار تازه زنگ زده بود، شما پشت خطی بودی و جواب دادم بعدم اومدم دیگه! سایت شیدایی صیغه با بیرون فرستادن نفسش، کنار یه کیوسک روزنامه فروشی ایستاد: -سایت شیدایی همسریابی برمی گردم. اما قبل از این که سایت شیدایی جدید کمربندش را باز کند، علی زودتر باز کرد و دستش به دستگیره رفت: سیگار می خواین؟ نمی خواد. .. باز کردن در توسط علی، جمله اش را نگذاشت کامل کند. علی بی حرف دوید و چند لحظه ی بعد، با یک پاکت سیگار داخل ماشین برگشت. مرسی. .. خواهش می کنم. کاری نبود که. دوباره ماشین راه افتاد و سایت شیدایی با دندان، سایت شیدایی جدید دور پاکت را باز کرد: سایت شیدایی ورود یه غلطی کردن، همه شون هم درگیر بودن.
بچه ها یه پرونده پیدا کردن که این مهرانِ رئیس بوده و افشین سایت شیدایی ازدواج. .. یک نگاهش به خیابان و جی پی اس ماشین بود و یک نگاهش به پاکت سیگار! علی دست هایش را روی سینه جمع کرد و با نفس عمیقی که کشید، گفت: این یارو از سایه خودشم می ترسه. .. چون داره تهدید می شه. پاکت را به فرمان کوبید و یکی از نخ های سایت شیدایی ازدواج آمده را با لبهایش برداشت. سایت شیدایی صیغه را کنار دنده انداخت و فندک ماشین را فشار داد: می گفتی سایت شیدایی تهران بچه بازی در نیاره. مهم ِ. .. نه خیالتون راحت. حواسش هست. فندک داغ شده را به سایت شیدایی جدید چسباند و قبل از فرستادن دود، شیشه ی پنجره را کمی پایین کشید. شما فکر می کنید سایت شیدایی ورود مهرانِ حرف بزنه؟ نمی دونم. .. بریم ببینیم چه جور آدمیه حالا. .. علی حرفی نزد