نمی خوام حرفاتو بشنوم سایت همسریابی موقت هلو
با پوزخند بهش نگاه کردم. بازیه جدیدته!؟ و به سرتاپاش اشاره کردم. می دونم الان فکر میکنی سایت همسریابی موقت کاملا رایگان یه ترفنده اما نه… من فقط میخوام ده دقیقه رو همین نیمکت بشینیم و حرفامو بشنوی... من حتی الانم که تو سایتهای همسریابی موقت فضای نسبتا شلوغ جلوت ایستادم... احساس نا امنی می کنم، چه برسه... حرفمو قطع کرد. اصلا هرجایی که تو بخوای! چه فرقی می کنه؟ سایت همسریابی موقت به سرش کشید. من الان چیکار کنم که بخوای حرفامو بشنوی؟ نمی خوام حرفاتو بشنوم سایت همسریابی موقت هلو و خواستم برم که با این جملش وجودمو لرزوند. تو رو به روح بانو... سرجام میخ شدم، برگشتم سمتش دیگه هیچ وقت...
هیچ وقت اسم سایت همسریابی موقت آغاز نو رو به زبونت نیار!
هیچ وقت اسم سایت همسریابی موقت آغاز نو رو به زبونت نیار! روی سایت همسریابی موقت کسمه نیمکتی که میگفت نشستم، اونم با فاصله از من نشست نمی دونم از کجا باید شروع کنم… ولی همین قدرو بگم که می خوام حلالم کنی... بابت تمام حرکات و حرفایی که باعث شدن اذیت بشی. پوزخندی زدم. چی باعث شد که به فکر طلب حلالیت از من بیوفتی؟! نفس عمیقی کشید و با لبخند کمرنگی گفت یه دختر چشم قهوه ای... که باعث شد بفهمم زندگیم باطنه پوچی داره؛ راستش من واقعا نیاز به تلنگر داشتم... و قرار شد بعد از سایت همسریابی موقت هلو یه سامونی به خودم دادم با پریناز یه زندگی مشترکو تو یه شهر دیگه شروع کنیم...
امروز چهلمین روزیه که سایت همسریابی موقت آغاز نو رفته...
از جام بلند شدم نمی دونم حرفات راستن یا دروغ... ولی بخشیدمت منتظر جوابش نشدم و به راهم ادامه دادم. کاشکی حرفاش درست باشن! امروز چهلمین روزیه که سایت همسریابی موقت آغاز نو رفته... قبلش عموش بهم زنگ زد و گفت که بهتره تو مراسم شرکت نکنم چون برخورد خوبی باهام نمیشه. شاید اگه دلارای قبلی بودم، بی اعتنا به حرفاش، کار خودمو می کردم اما الان دیگه واقعا تحمل حرف شنیدن و ندارم مخصوصا که مهر خاموشی روی لبام خورده... به خاطر همینم بعد از تموم شدن مراسمشون رفتم سر خاکش
برای سایت همسریابی موقت هلو بهش بگم دیگه دلیلی برای موندن ندارم... که تهران خاطره های خوبی برام نساخت... الانم مشغول جمع کردن وسائلمم تا دوباره، دست از پا دراز تر برگردم مشهد. البته سایتهای همسریابی موقت دفعه بدون اطلاع دادن بهشون؛ سايت همسريابي موقت هلو چرخید روی گوشیم که یه شماره ناشناس روش چشمک می زد. بله؟ سلام دلارا... منم شیده. سلام شیده؛ کاری داشتی؟ ببین عزیزم… نمی دونم چجوری باید بهت بگم... ام جملشو ناتموم گذاشتم. تا فردا بعد از ظهر میرم از اینجا، خداحافظ. بازم ببخشید... خدانگهدار. نفسمو اه مانند دادم بیرون و مشغول ادامه کارم شدم.
خیلی وقت بود بهش سایت همسریابی موقت نزده بودم
سايت همسريابي موقت هلو خورد به کیف آبی کاربنیم... خیلی وقت بود بهش سایت همسریابی موقت نزده بودم. برش داشتمو خالیش کردم. بین وسائلی که از توش خالی شد، یه سایت همسریابی موقت نگار سفید رنگ توجهمو جلب کرد. این دیگه از کجا اومد؟ بازش کردم. یه دستبند ظریف با طرح چشم نظر و یه سایت همسریابی موقت کاملا رایگان: آرتان شایسته. سایتهای همسریابی موقت کیفو اخرین بار سر اون قراره شام ناکام مونده استفاده کردم.... و اینم مال سایت همسریابی موقت کسمه شبه! یادداشت و دوباره خوندم. شاید اگه سایت همسریابی موقت کسمه موقع ها این یادداشتو می خوندم یه لبخند عریض می زدم و از فرط ذوق یه شام خوشمزه درست می کردم…
اما الان از مفهموم سایتهای همسریابی موقت بیشتر به حماقت خودم باور پیدا کردم. زمان، حتی مفهوم هارو هم تغییر میده! دستبند و یادداشت رو برگردوندم تو سایت همسریابی موقت نگار و جعبه رو میندازم توی سطل آشغال. اینجوری بهتر شد! با تردید به سطل اشغال نگاه کردم. ولی سایت همسریابی موقت بندش خوشگل بود! خم شدمو دست بند و از سطل اشغال گرفتم. درسته کسی که تو رو خریده یه انسان بی شعوره… ولی تو حیفی! برای اخرین بار نگاهی به خونه سایت همسریابی موقت آغاز نو میندازم و خاطرات و تو ذهنم مرور می کنم. شینطت هاش... بداخلاقیام...
قطر اشکی از گوشه سايت همسريابي موقت هلو می چکه..
عصبانی شدنام... ریز ریز خندیدناش. قهقه هاش... قورت دادن خندم. سایت همسریابی موقت هلو واسه سریال دیدن همه رو سایت همسریابی موقت به سر می کرد! قطر اشکی از گوشه سايت همسريابي موقت هلو می چکه... به امید دیدار.. رفیق! درخونه رو قفل می کنم و کلیدو میدم به صاحبخونه. خانوادش تا شب میان واسه تخلیه.. سایت همسریابی موقت کاملا رایگان بدین بهشون باشه دخترم... او سایت همسریابی موقت آغاز نو و بیامرزه. لبامو جمع می کنم و با تکون دادن سرم با سرعت از پله ها میرم پایین..