
حالا کی شلخته ست؟ سایت همسریابی دوهمیار همان طور که موهایش را جمع می کرد، نگاهی به ساعت انداخت: -تو همون سر وقت بیا خانم شلخته! سایت همسریابی بهترین همسر آهی کشید و روی تخت نشست: چرا این قدر زود می ری خب؟ همچین می گی انگار که.. . شرایط رو نمی دونی؟ از سایت همسریابی دوهمدم تصمیم داشتم زودتر برم.. . خب منم پس زودتر می یام.
نگاه خیره ی سایت همسریابی دو همراه سرش را پایین انداخت: -خب نیم ساعت دیگه می یام! سهند تی شرتش را از روی تخت برداشت و به تن کشید. برای بار آخر جلوی آینه ایستاد و با مرتب کردن لباسش، گفت: نمی دونم این قدر سرتقی که هر چی می گم یه چیز جوابم رو می دی! بمون خب استراحت کن... نمی فهمی؟ زمانی که برگشت، سر آلما پایین افتاده بود. سهند کنارش که نشست، به اجبار سرش را بالا برد: خوبم.. . نگفتم بدی! می گم سر وقتت بیا... استراحت کن.. که وقتی اومدی، مثل همیشه باشی.. . خب؟
سایت همسریابی بهترین همسر را پوشید
من می رم.. . هیچی نمی خوری؟ عادت ندارم.. . از اتاق خواب بیرون رفت. را پشت کمرش گذاشت و سایت همسریابی بهترین همسر را پوشید. آلما پاکت سیگارش را از روی میز برداشت و به دستش داد: مواظب باش.. باشه.. . تو هم.. . خواهش می کنم در و قفل کن... مثال! آلما با خنده چشمکی زد: چشم سایت همسریابی دوهمدم! سایت همسریابی دوهمیار با پوشیدن کفش هایش در خروجی را باز کرد: می بینمت.. . سایت همسریابی دو همراه. وقتی برگشت، لب های سایت همسریابی توران روی گونه اش نشست. لبخندش، دوباره روی صورتش حک شده بود:
و بی معطلی، از پله ها پایین رفت.. . همراه فرستادن دود اولین پک سیگارش، پایش را هم روی پدال گاز فشرد. حواسش به رانندگی اش بود و نقشه اش را بار دیگر مرور کرد. یک ربع بعد، میان بهت افرادش وارد شد. تازه پالتویش را در آورده بود که مازیار با سالمی وارد اتاقش شد: اتفاقی افتاده ؟ سایت همسریابی دوهمیار پالتو را روی مبل گذاشت و به مازیار اشاره کرد تا بنشیند: -گوش کن مازیار.. . من یه نقشه ای دارم! -نقشه ؟ با نشستن سایت همسریابی دوهمدم او هم رو به رویش نشست: -آره.. . ببین باید مهران نجف زاده رو حسابی بترسونیم! چه طور؟ رو بفرستیم سراغش...
سایت همسریابی دوهمیار با لبخندی ادامه داد
ابروی مازیار با تعجب بالا رفت و به مبل تیکه داد: چه طور اخه؟ رو از کجا پیداش کنیم که بفرستیم سراغش! سایت همسریابی دوهمیار با لبخندی ادامه داد: -سایت همسریابی توران رو نمی خواد پیدا کنیم! رو می سازیم! بهت را میان چشمان مازیار دید، ایستاد ببین اونا یه چیز می دونن و مطمئنا این قدر گناهشون بزرگه که حاضرن بمیرن اما نیان بگن. من مطمئنم جز این دو نفر بازم هستن... ما باید زودتر از زبون اونا حرف بکشیم تا بفهمیم به چی ربط داره تا بتونیم پیداش کنیم.. . سایت همسریابی دو همراه؟ باید دو تا از بچه ها رو به جاش بفرستیم! بعد خودمون هم یهو وارد عمل می شیم! منظورتون اینه دو نفر از بچه ها بشن سایت همسریابی آناهیتا و بعد خودمون بگیریمشون؟ نه دیگه نمی گیریم!
مازیار سری تکان داد: سایت همسریابی دوهمدم متوجه نشدم.. . یعنی دو نفر می رن سراغ نجف زاده و بعد ما می ریم سروقتشون؟ آره دقیقا! فیلم می سازیم! -چه طور؟ -این طور که من می گم! دو نفر رو آماده می کنیم و لباس های تیره بپوشن، سایت همسریابی بهترین همسر روی سر و صورتشون بکشن. بعد یه جا رو گیر می ندازیم.. . تو خونه اش؟ نه.. . بیرون.. . دقیقا مثل خودش! خب؟ توی لحظه ای که دیگه همه چی حل شده، نیروها سر می رسن و سایت همسریابی آناهیتا مثال فرار می کنه! مازیار گیج به صورتش نگاه می کرد.