
اما هنوز میان چشمانش، شک را می دید! بی تفاوت به سایت همسریابی پزشک نگاه کرد و ادامه داد: روز اولی که تو رو دیدم، مطمئن بودم و انتخابت کردم! این قدر که با هر کسی سر تو شرط می بستم! همیشه تحسینت کردم و می دونم همیشه می شه روت حساب کرد. سایت همسریابی پزشکان فقط تشکر آرامی کرد و لبخندی که خیلی کم، همکارانش دیده بودند، روی صورتش نشست.
کنار سایت همسریابی پزشک بود
سایت همسریابی مخصوص پزشکان به علی که کنار سایت همسریابی پزشک بود، اشاره کرد و سرش را با افسوس تکان داد: تو ظاهر و باطن یه جوری نداری سایت همسریابی مخصوص پزشکان! هر کی بار اول می بینه، ازت می ترسه اما بدجور بچه ای هنوز! علی زودتر از همه خندید و دستانش را روی سینه اش گذاشت: شرمنده می کنید، این همه تعریف کردین! سایت همسریابی پزشکان با خنده، دوباره خودش را جلو کشید: خب بذار یه اعترافی کنم! وقتی تخصص و سابقه و مهارتت رو دیدم، گفتم تو اوکی هستی!
اما زمانی که روز اول اومدم دیدم داری آب بازی می کنی تو حیاط، یه لیستی درست کرده بودم که می خواستم روشون تجدید نظر کنم، تو اولین نفر بودی! دوباره علی خندید و خودش سرش را با تاسف تکان داد: منتها اون لیست، به طرز مشکوکی ناپدید شد! منم نه این که اسامی یادم نباشه اما! فکر کردم بودنت، بهتر از نبودنته! سایت همسریابی مخصوص پزشکان نگاهی به نیما انداخت و شرمنده سرش را پایین انداخت: بی منظور گم شد! باور کنید! بله! می کنم! دوباره علی خندید و این بار نوبت مازیار رسید که سایت همسریابی پزشکی خیره اش شود: هیچ کدوم تون مثل مازیار برای من نبودین!
از لحظه ای که دیدمش، گفتم این همون مردی که می تونه کنار من باشه و اونم همیشه جواب اعتمادم رو به بهترین صورت ممکن داد.. . لبخند کجش، روی صورت مازیار هم تکرار شد. علی به آرامی به بازوی مازیار کوبید: من می گم نیما سوگلی و شما جات تو قلب سرگرده می گی نه! با صدای خنده های بلند سایت همسریابی بهترین همسر مازیار چشم غره ای به علی ر فت: حرف نزنی، نمی تونی! قبل از این که علی جوابی بدهد، سایت همسریابی پزشکی به دانیال اشاره کرد: تو چرا هر دفعه می یای اون جا می ایستی؟!
سایت همسریابی دوهمدم تکیه اش را از دیوار گرفت
سایت همسریابی دوهمدم تکیه اش را از دیوار گرفت و شانه ای انداخت: خب. .. همین طور! تو چهار ساله این جایی نه؟ بله سایت همسریابی پزشکان. .. نگاه سایت همسریابی پزشک رنگِ غم گرفت و نفسش را آهسته بیرون فرستاد: تو جای امیر اومدی. .. رو به مازیار ادامه داد: حالش چه طوره؟ ازش خبر دارین؟ بله سایت همسریابی مخصوص پزشکان. .. خوبه. .. دیگه باید بگذرونه. .. سایت همسریابی بهترین همسر سرش را با آهی که کشید تکان داد: آره. .. خیلی این اتفاقا بدن اما. .. اینم جز کار ماست... سایت همسریابی دوهمدم بازم زنده موند. می دونم سخته نتونی از پاهات استفاده کنی، اما...
نمی دونم شاید اینا هم سرنوشت مون باشه و خب کار و حادثه بهونه است. .. خوشحالم که خوبه. .. مازیار برای تایید سرش را و پایین کرد و سایت همسریابی بهترین همسر دوباره رو به دانیال کرد: تو هم می خوای بری! ؟ با این حرف، همه شوک زده به سایت همسریابی پزشکان نگاه کردند که سرش پایین افتاد: بهتون گفتم. .. مادرم تنهاست. .. نمی تونی بیاریش تهران؟ ممنونم. .. حتما. .. سر سایت همسریابی پزشکی چرخید و این بار خیلی زود چشمش را از آخرین عضو ارشد سایت همسریابی پزشک گرفت. دیدن چشم هایی که این روزها رویای شبانه اش بود، در این وقت، سایت همسریابی دوهمدم سختی بود! اما شما سرکار خانم سیب جنگلی! اولین نفر علی خندید تا او هم با لبخند به خنده ی آلما نگاه کند: البته سیب کوچیک جنگلی! چند وقته اینجایی؟ تقریبا نه ماه!