گوشه ی کمد دیواری خالی، پسر بچه ای حدودا چهار ساله، در حالی که در خودش مچاله شده بود، افتاده بود. کسمه همسریابی هلو روی پاهایش نشست و انگشتش را روی رگ گردنش گذاشت. نبضی که زیر پوستش زد، خیالش را راحت کرد. همسریابی هلو رنگ و روی پریده و همسریابی هلو ورود - همسریابی هلو که بی حال افتاده بود، خبر از وخامت حالش می داد. با اخمی که روی پیشانی اش نشسته بود، دستش را زیر سر و کمر پسر کوچک گذاشت تا بلندش کند. مازیار که تازه متوجه شده بود، سرش را نزدیک گوش کسمه همسریابی هلو برد: زن یابی موقت - همسریابی هلو اینجا چی کار می کنه؟
همسریابی هلو روی زمین نشست و کودک را سایت هلو - همسریابی هلو در آغوش کشید. صورت و بدنش را وارسی کرد و خوشبختانه ظاهرا سالم بود! همین تکان ها باعث شد، پسر هم آهسته تکانی بخورد. ورود به همسریابی موقت هلو - صیغه یابی هلو موهای مشکی بلند پسر بچه را از روی پیشانی اش کنار کشید. با برخورد دستش، چشم های پسر بچه به آنی باز شد رنگ سفیدی چشمانش به قرمزی می زد و مردمک های گشاد شده از ترسش، روی چند صورتی که همسریابی هلو ورود - همسریابی هلو سرش خیره اش بودند، نشست. چند ثانیه هم نشد که یک باره صورتش را به سینه ی ورود به همسریابی موقت هلو - صیغه یابی هلو فشار داد و شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن.
همسریابی هلو حلقه ی دستانش را کمی محکم تر کرد: آروم باش، چیزی نیست! رو به افرادش ادامه داد: برین بیرون. .. افرادش با آرامش عقب تر رفتند و کسمه همسریابی هلو به پسر بچه که هنوز با سوز گریه می کرد و مادرش را صدا می زد، خیره شد. یک آن از تصویر وحشتناکی که ممکن بود، پسر دیده باشد، متاسف شد. یاد حرف وکیل افتاد، احتمالا این زن، مادر این کودک بود. با این فکر، سر بچه را بیشتر به سینه اش فشار داد، دوست نداشت به جنازه ای که هنوز در اتاق بود، دید داشته باشد: آروم باش، کسی نیست. . .. سایه ای را رو به رویش حس کرد و با دیدن سایت هلو - همسریابی هلو و لیوان آب دستش، پسر را، رو به خودش، بلند کرد: بیا آب بخور صورت پسر بچه مثل دست و جیلقه ی او خیس شده بود و هنوز هق هق می کرد.
ورود به همسریابی موقت هلو - صیغه یابی هلو لیوان را زمین گذاشت
زن یابی موقت - همسریابی هلو را به زحمت کنار لبش نگه داشت و به اندازه ی یک جرعه آب وارد دهان پسر شد. ورود به همسریابی موقت هلو - صیغه یابی هلو لیوان را زمین گذاشت و چانه ی پسر را کمی همسریابی هلو ورود - همسریابی هلو گرفت: -منو نگاه کن. ... اسمت چیه؟ -مامانم. ... مامانم. ... رفت. دوباره شروع به گریه کرد و اطراف را با ترس می کاوید. سایت هلو - همسریابی هلو کنارش نشست و همان طور که دست کوچکش را نوازش می کرد، گفت: این طور نمیشه، شوک زده س. همسریابی هلو نفس مانده در سینه اش را بیرون فرستاد: اره. .. ببین یه کارت شناسایی چیزی پیدا می کنین، زنگ بزنین از خانواده شون کسی بیاد. سر آلما همسریابی هلو ورود - همسریابی هلو و پایین شد و ورود به همسریابی موقت هلو - صیغه یابی هلو بیرون رفت. کسمه همسریابی هلو کمی سر کودک را عقب تر کشید و چند لحظه فقط نگاهش کرد تا این که پسر، دوباره سرش را بین سینه و بازوی او فشار داد! شلوار خیس تن کودک، خط اخم هایش را عمیق تر کرد اما چاره ای هم نبود. در آن اوضاع نمی توانست، رهایش کند. صدای دکتر زن یابی موقت - همسریابی هلو از داخل سالن به گوشش رسید