گوشه دیگر موسسه ازدواج موقت خاتون
کاخ حالا همان قدر ساکت و بی روح بود که چند دقیقه پیش دستخوش انواع و اقسام حملات تهاجمی و تدافعی و فریاد و انفجار گلوله ها شده بود. در اطاق دوک جوان یک شمعدان چند شاخه در روی یک میز گرد قرار داشت و نور شمع ها روی بستری که دوک در آن خوابیده بود می افتاد. او در بستر مثل یک جسد افتاده بود و کوچکترین حرکتی نمی کرد. دیوارهای موسسه ازدواج موقت اطاق بزرگ با پارچه های گلدوزی شده مزین شده که داستان تاریخی مدیا و جیسون را با تمام تفاصیل جنایت کارانه اش به تصویر می کشید. در یک گوشه زن جنایت کار برادر خودش را بدست خود بقتل می رساند و در گوشه دیگر موسسه ازدواج موقت خاتون که دیوانه وار حسادت می کرد بچه های خودش را می کشت.
در یک تصویر دیگر مدیا سوار دلیجانی بود که توسط چندین اژدها که آتش از دهانشان می ریخت کشیده می شد. موسسه ازدواج موقت قم گلدوزی در کیفیت و استفاده از رنگ های مختلف بی شک بسیار با شکوه بود ولی داستانی که بازگو می کرد جنایت کارانه بود و نشانی از طبیعت ناآرام کسی که آن را برای تزیین اطاق خوابش انتخاب کرده بود می داد. پشت تخت پرده قرمز رنگ آن کاملا باز بود و جیسون را نشان می داد که در حال مبارزه با گاو نری که از پارچه طلایی حفاظت می کرد بود. بدن بی حرکت والومبروز در زیر موسسه ازدواج موقت تهران تصویر این طور به نظر می رساند که خود قربانی حمله گاو نر شده بود. البسه متعددی که والومبروز امتحان کرده و به گوشه ای پرتاب کرده بود هنوز در گوش و کنار اطاق بچشم می خود.
در یک گلدان بی نظیر ژاپنی یک دسته گل با شکوه و زیبا وجود داشت که قرار بود جانشین گل هایی شود که موسسه ازدواج موقت در شیراز بدور انداخته بود. رنگ های درخشان این گل ها در تضاد مستقیم با رنگ پریده صورت والومبروز بود. شاهزاده که در روی یک صندلی دسته دار در کنار تخت نشسته بود بی صدا به صورت رنگ پریده پسرش نگاه می کرد. هر چند یک بار خم می شد و با دقت به لب های باز پسرش گوش می داد که شاید صدای نفس کشیدن موسسه ازدواج موقت اصفهان را بشنود. افسوس که همه چیز در خاموشی مرگباری فرو رفته بود. صورت والومبروز که در حالت عادی مغرور و خود پسند بود حالا به یک آرامش و وقاری تبدیل شده بود که او را از آن چه بود زیبا تر نشان می داد. وقتی که شاهزاده با خود فکر کرد که موسسه ازدواج موقت صورت زیبا طولی نخواهد کشید که به گرد و خاک بدل شود غم عظیمی او را در بر گرفت.
آیا موسسه ازدواج موقت خاتون هرگز به اینجا خواهد آمد؟
او آخرین بازمانده موسسه ازدواج موقت قم سلسله بود و با مرگ او این سلسله باستانی منقرض می شد. شاهزاده از این انقراض بیشتر از مرگ پسرش ناراحت بود. ایزابل که دست هایش را به هم حلقه کرده بود در پایین تخت موسسه ازدواج موقت برادری که تازه پیدا کرده بود برای او با تمام وجود می کرد. شاهزاده که برای مدتی طولانی دست سرد و یخ زده پسرش را بین دستانش گرفته بود ناگهان احساس کرد که گرمای مختصری در آن بوجود آمده است. او متوجه نبود که گرمای دست خود او بوده که دست دوک جوان را گرم کرده است. او بی تاب شده و فریاد زد؛ آیا موسسه ازدواج موقت خاتون هرگز به اینجا خواهد آمد؟ من مطمئن هستم که هنوز برای موسسه ازدواج موقت قم مجروح می توان کاری کرد.
در همان موقع که موسسه ازدواج موقت پاکان موسسه ازدواج موقت تهران حرف ها را می زد در باز شد و پزشک جراح وارد شد. دستیار او وسایل جراحی و زخم بندی را حمل می کرد. او به شاهزاده تعظیم کرد و بدون یک کلمه حرف به طرف مرد مجروح رفت و نبض مریض را گرفت، گوش خود را به سینه او چسباند و نومیدانه سرش را تکان داد. هرچند که برای اینکه مطمئن شود که همه کارهای لازم را انجام داده است یک آینه که از فولاد صیقل شده درست شده بود از جیبش بیرون کشید و آینه را از جلدش بیرون آورد. موسسه ازدواج موقت پاکان آینه را در مقابل لب های دوک برای چند لحظه قرار داده و ملاحظه کرد که بخار کمی روی آن ظاهر شد. دکتر که از این نمودار غیر منتظره خوشحال شده بود آزمایشش را تکرار کرد. بار دیگر آینه کوچک در مقابل لب های مرد مجروح کدر شد. موسسه ازدواج موقت در شیراز و شاهزاده نفس های خود را در سینه حبس کرده و به کارهایی که دکتر انجام می داد با دقت نگاه می کردند. دکتر بالاخره پس از آزمایشات متعدد گفت: موسسه ازدواج موقت اصفهان هنوز علائم حیات از خود نشان می دهد.