از بین می ره، همسریابی موقت هلو پنل کاربری باور کن این دختر معصوم حقش نیست، اسیر تو و بیماری مالیخولیایت بشه.
همسریابی هلو موقت که هنوز از دستش عصبی و خشمگین بود آرام گفت: اگه زندگی اون برات مهم بودهیچ وقت بهش اجازه نمی دادی همچین حماقتی کنه.
تو این قدر احمقی که حتی به اینکه این دختر نزد من امانته هم فکر نکردی، کانال همسریابی موقت هلو اگه براش اتفاقی بیفته من باید چه جوابی به خانواده اش بدم نه تو نگران اون نیستی! . تو هرگز حتی لحظه ای هم به او فکر نکردی! . .
چرند نگو سايت همسريابي موقت هلو!
تو فقط نگران اینی که این سناریو مسخره ای که راه انداختی لو بره و همه بدونن که چه آدم کثیفی هستی. چرند نگو سايت همسريابي موقت هلو! پالتو خیسش را از روی دسته مبل برداشت و گفت: بسیار خوب، من دیگه هیچی نمیگم اما یک روزحرف من برای همه ثابت می شه که تو ارزش و لیاقت سایه رو نداشتی و به سرعت از آپارتمان خارج شد موهای خیسش را درون کلاه حوله ای کرد و در حالی که موبایلش را بر می داشت روی لبه تخت نشست هنوز احساس سرما و کوفتگی می کرد با صدای تقه ای که به در خورد با این خیال که سايت همسريابي موقت هلو است گفت: بفرما! در روی پاشنه چرخید و همسریابی هلو موقت در چار چوب در قرار گرفت نگاهش در نگاه همسریابی هلو موقت قفل شد در نگاهش خشم فرو خورده اش را به راحتی حس می کرد. فنجان قهوه را به دستش داد و با لحنی که سعی می کرد کنترل شده باشد گفت: بیا اینو بخور گرمت می کنه موبایلش را روی عسلی گذاشت و قهوه را از دستش گرفت و زیر لب زمزمه کرد مرسی با لحن نگرانی گفت: اگه احساس کسالت می کنی بریم درمانگاه.؟
بی حوصله جواب داد: نه خوبم! نیشخندی زد وبا کنایه گفت: این که خیلی عالیه! با غیض نگاهش کرد و پرسید: کانال همسریابی موقت هلو رفت ؟ تحقیر آمیز با لحن آرامی جواب داد: بله رفت، شما دوتا خیلی از حد و حدود خودتون فراتر رفتین و من اصلا تحمل این رفتار های سبکسرانه شما رو ندارم چهره اش برافروخته شد و هیجان زده گفت: تو اجازه اینو که بهم توهین کنی ونداری همسریابی هلو موقت رودرویش ایستاد وخشمگین غرید تو هم اجازه غلط کاری تو ورود همسریابی موقت هلو منو نداری، باید حرمت کانال همسریابی موقت هلو منو نگه داری پر ازخشم فریاد کشید: من هیچ کار اشتباهی نکردم که باعث بی حرمتی پنل همسریابی موقت هلو تو بشه با حالتی خشن و عصبی داد زد. اینکه این وقت شب با این حال اسفناک بر می گردی پنل همسریابی موقت هلو بی حرمتی نیست.
از سر غرور و لجبازی با چشمانی گستاخ وستیزه جو در عمق چشمانش خیره شد ومحکم گفت: زندگی شخصی من به خودم مربوطه و تو حق اینو که.
به تندی حرفش را قطع کرد و گفت: البته که دارم!. از نوع حادشو هم دارم! به چه حقی به خودت اجازه می دی ؟.
به همون حقی که اجازه دادم اسم لعنتی تو توی شناسنامه ام ثبت بشه.
با حرمت ورود همسریابی موقت هلو توهم کاری ندارم
صدای زنگ گوشی اش بر خواست. نگاهی به صفحه اش انداخت سایت همسریابی هلو موقت بود بی توجه رو به همسريابي موقت هلو گفت: نگران اون نباش چون خیلی زود برای همیشه از اون تو خط می خوره ومی تونی با خیال راحت به زندگیت برسی. و تو موظفی که تا اون روز حرمت پنل همسریابی موقت هلو منو نگه داری.آرام گفت: من فقط می خوام مثل همه زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم، با حرمت ورود همسریابی موقت هلو توهم کاری ندارم از زندگی لذت ببر، اما نه با کارهای بچگونه! چون من اصلا حوصله بچه بازی های تو و سایت همسریابی هلو موقت و ندارم. این کارهای بچه گانه جزء زندگی منه، تو هم بهتره به من و زندگیم دیگه کاری نداشته باشی. خشمگین شانه اش را محکم گرفت وداد زد دیدگاه احمقانه تو از زندگی اینه ؟ قدم زدن توی بارون ؟! خودش را از میان دستان محکمش بیرون کشید وفریاد زد اینکه درکم کنن و بهم احترام بذارن، چیزی رو که در کنار سایت همسریابی هلو موقت خیلی راحت به دست میارم.
همسريابي موقت هلو عصبی وخشمگین
گوشیش هنوز داشت زنگ می خورد همسريابي موقت هلو عصبی وخشمگین گوشی را از دستش بیرون کشید و با خشم داد زد ببر صدای این لعنتی و...
وگوشی رامحکم به دیوار کوبید، گوشی از برخورد به سطح دیوار در جا خورد شد و به روی زمین پاشید سایه وحشت زده به تکه های پراکنده گوشی خیره شد. در آن لحظه حتی جرات نفس کشیدن هم نداشت همسريابي موقت هلو سرش را از روی تاسف چند بار تکان داد و گفت: برات متاسفم! . خیلی متاسف! . هرگز فکر نمی کردم تا این اندازه کوته فکر و احمق باشی وسریع از روی تکه های خورد شده گوشی رد شد و اتاقش را ترک کرد. سایه در بهت و حیرت فرو رفته بود، هنوز خورد شدن گوشی اش را هضم نکرده بود که جمله آخر همسريابي موقت هلو مثل پتک بر سرش فرود آمد. برات متاسفم. خیلی متاسف! (چرا دیدگاه همسریابی موقت هلو پنل کاربری نسبت به او این همه منفی و پراز سوءظن بود ؟ چرا همیشه از رفتار او و سايت همسريابي موقت هلو کج اندیشی می کرد ودر ذهنش از او دختری هرجایی می ساخت ؟
از اتاق همسریابی موقت هلو پنل کاربری پخش می شد
و هزاران چرای دیگر، که نمی توانست هیچ پاسخ قانع کننده ای برایشان پیدا کند. خم شد و تکه های خورد شده گوشی اش را از روی زمین جمع کرد و خسته و کلافه به رختخواب رفت با افکای درهم و صدای موزیکی غمگینی که از اتاق همسریابی موقت هلو پنل کاربری پخش می شد به خواب رفت.