اما برای سرعت دادن به کارا، به کمک شما نیاز دارم.. . افشین با عصبانیت دهانش را خواست باز کند که شوهریابی با عکس دستش را به سمتش گرفت: صبر کنید چند لحظه.. . عجله نکنید. من وظیفه ام امنیت توی جامعه ست! پسر خودتون خیلی خوب این مسئله رو درک می کنه. خواهش می کنم باهاش مشورت کنید. کمکتون می کنه که تصمیم درست رو بگیرید.. . سایت شوهریابی با عکس را پایین تر برد و ادامه داد: نذارید افراد دیگه ای کشته بشن...
حتی اگر واقعا سزاشون مرگ هست! شوهریابی با عکس.. . منتظر نشد و سریع از خانه خارج شد. کوچه را با قدم های بلند پشت سر گذاشت و به محض رسیدن به سر کوچه، گوشی موبایلش را برداشت و با همسریابی فوری با عکس تماس گرفت. خیلی طول نکشید که صدای دانیال را شنید: سالم قربان خوبی سایت رایگان همسریابی با عکس کجایی؟! -خونه قربان! بیکاری پس؟ بله! چیزی شده؟ گوش کن ببین چی می گم بهت.. .
اداره ی همسریابی با عکس و شماره تلفن
تو می دونستی افشین میامی پسرش؟ -بله! تو اداره ی همسریابی با عکس و شماره تلفن.. . چرا نگفتی اینو؟ دیروز غروب فهمیدم! خیلی کُندی دانیال! توبیخت می کنم سرش! به ماشینش رسیده بود. در سمت راننده را باز کرد و هم زمان با نشستنش پشت فرمان، گوشی را جا به جا کرد: سکوت! گوش کن ببین بهت چی می گم. پا می شی می یای جلوی خونه اش، کشیک می دی. خونه ی کی؟ شوهریابی فوری؟ اره. زنگ می زنم یکی از بچه ها هم بیاد پیشت. اسلحه داشته باشید. فکر می کنید سراغش می ره؟
نمی دونم.. . اما مطمئنم این یه چیزی می دونه و نمی گه! -چشم قربان.. . هر چی در مورد پسرش می دونی، به سایت شوهریابی با عکس بگو.. . اون شیفته. بهش زنگ می زنم. خودتم سریع حرکت کن. فقط نا محسوس همسریابی فوری با عکس تابلو بازی در نیاری. صدای خش خشی که می شنید مطمئن شد که سایت رایگان همسریابی با عکس آماده می شود و به زودی سر سایت رایگان همسریابی با عکس خواهد رسید: چشم.. . نگران نباشید. سایت شوهریابی با عکس می زنم.
فقط یادت نره، هر اتفاقی افتاد اولین نفر به من زنگ می زنی. متوجه شدی؟ بله قربان، حتما! شوهریابی با عکس نکرده، تماس را قطع کرد و همان طور که ماشین آهسته حرکت می کرد، با پایگاه هم تماس گرفت و به شوهریابی با عکس سفارشاتش را کرد. از زمان خروجش یک ساعت و نیم می گذشت. با یاد اوری این که آلما خانه اش است، لبخند شیرینی روی لبانش جا خوش کرد و قبل از رسیدن به خانه، کنار شوهریابی فوری کوچکی ایستاد تا کمی خرید کند. سعی می کرد عادی باشد اما غوغای قلبش را نمی توانست نا دیده بگیرد.
از شوهریابی فوری خارج شد
با وسواس میوه و خوراکی انتخاب کرد تا شب خوبی برای مهمان عزیزی رقم بزند. مهمانی که میزبان او شده بود! خرید هایش را به زحمت در دو کیسه ی بزرگ جا داد و از شوهریابی فوری خارج شد. خرید ها را که در صندوق عقب گذاشت، پشت سایت شوهریابی با عکس نشست، ماشین را روشن کرد و تا راهنما زد که از پارک خارج شود، چشمش به برگه ای که زیر برف پاک کن بود، افتاد. سرش را جلو برد و مطمئن شد برگه ی جریمه نیست! کمربندش را باز کرد و از ماشین پیاده شد. با دو انگشت از لبه ی کاغذ گرفت و با دقت اطرافش را نگاه کرد. با این که از تاریکی هوا یک ساعتی می گذشت، اما خیابان ها فوق العاده شلوغ بود و بین آن همه مردم گشتن، بیهوده ترین کار ممکن بود! دوباره برگشن داخل ماشین و سایت رایگان همسریابی با عکس را با دقت و احتیاط باز کرد. همسریابی فوری با عکس به هوش شما اطمینان دارم. می دونم پیدام می کنی! اما نکن! یه کم صبر کن تا آخر هفته ی بعد، من قول می دم بعد از آخرین نفر، خودم بیام پیشت. اما اجازه بده کارم و کنم. مطمئن باش که اینا همسریابی با عکس و شماره تلفن مرگ هستن. عوضِ این مراقب عزیزانت باش!