از لحن گفتارش دلخور شد بود و تا رسیدن به خانه به چشمانش را برهم نهاد وهیچ نگفت.
وقتی به خانه رسیدند پنل سایت همسریابی هلو ازمقابل در کنار رفت تا او وارد شود او که از تاریکی خانه وحشت داشت به محض وارد شدن همه لوستر ها را روشن کرد و به طرف راه پله به راه افتاد ولی هنوز یک پله هم رد نکرده بود که پنل سایت همسریابی هلو پشت سرش گفت: دوباره نری بخوابی!
هنوز از پنل سایت همسریابی هلو دلگیر بود
هنوز از پنل سایت همسریابی هلو دلگیر بود به همین دلیل به طرفش برگشت وبا لحنی پراز خشم و بی ادبانه گفت: برا خوبیدنم هم باید از تو اجازه بگیرم ؟!
با آرامش خودش را روی مبل انداخت وگفت: نه نیازی به اجازه نیست، اما اتوی پنل کاربری سایت همسریابی هلو من فراموشت نشه خشمگین غرید پس بگو نگران پنل ورودی همسریابی هلو کوفتیت بودی که دنبالم اومدی بی تفاوت وسرد کنترل را برداشت وهمراه با نیشخندی گفت: نه نگران خودت بودم که این همه راه رو کوبیدم روبرویش ایستاد و گفت: انگار کنار میزبان خیلی خاصت خیلی بهت خوش گذشته که امروز این همه خوشمزه شدی چشم هایش را تنگ کرد وبا تمسخر گفت: پس اینه، که باعث شده مثل باروت آماده انفجار بشی از لحن استهزا آمیز کلامش برآشفت وبا عصبانیت داد زد: کثافتکاری های تو هیچ ربطی به من نداره در عمق چشمان عسلی پر از خشمش خیره شد ومحکم گفت: نبایدم داشته باشه! در زیر نگاه گستاخش احساس حقارت می کرد، با هیجان آرام گفت: تو که این همه به خودت می نازی بهتره برا کارهای شخصیت یه کلفت بگیری با لبخند شیرینی زمزمه کرد با بودن تو نیازی بهش ندارم، من توی این پنل کاربری همسریابی موقت هلو تو رو دارم به زور تحمل می کنم!!انگار که می دانست نقطه ضعف سایه چیست چهره اش از خشم بر افروخته شد، کارد می زدی خونش در نمی آمد.دیگرتحمل این بشر از صبر و حوصله اش فراتر رفته بود. با خشم به طرفش خیز برداشت ودستش را بلند کرد.
پنل کاربری همسریابی هلو دستش با خشونت پایین آورد
باید آن سیلی که از روز اول آرزویش را داشت، صورت پر غروراین مرد را نوازش می کرد. باید جواب همه توهین های این چند وقته اش را می داد.باید اما درنیمه راه دستش به وسیله پنل سایت همسریابی هلو در هوا معلق ماند. پنل کاربری همسریابی هلو دستش با خشونت پایین آورد و با آرامش نجوا کرد: دیگه داری حوصله مو سر می بری خسته وآشفته در حالی که لرزش بغض در صدایش نشسته بود گفت: اگه تحمل من برات خیلی سخته می تونی اصلا اینجا نیای با نگاهی نافذ در عمق چشمانش خیره شد، داشت از هیجان می لرزید وحلقه اشک در چشمان عسلیش می رقصید. با خشونت دستش را رها کرد وخودش را روی مبل پرت کرد و خونسرد گفت: فراموش کردی اینجا پنل کاربری همسریابی موقت هلو منه و توهم فقط چندماه مهمونمی!
برای مهار بغضش آب دهانش را قورت داد و به تندی گفت: توهم بهتر اینو بدونی، از روز اول قرار بود من مهمونت باشم، نه برده ات! کلافه دستی میان موهایش کشید وبا لحن ملایمی گفت: می دونم که نیستی! بغض الود گفت: پس چرا بامن اینجوری پنل همسریابی موقت هلو می کنی؟ برآشفت وبا خشم مقابلش ایستاد وداد زد: کدوم پنل همسریابی موقت هلو من باعث توهین به تو شده ؟
وارد پنل ورودی سایت همسریابی هلو شد
هان! . این که نخواستم توی این هوای بارونی تنها برگردی پنل کاربری همسریابی موقت هلو و یا اینکه خواستم مقابل خانواده ات نقش یک همسر مهربون و با ملاحظه رو بازی کنم، بگو کدوم یکی از این پنل همسریابی موقت هلو باعث تحقیرت شده که این همه ناراحتی ؟! تو با رفتارت همیشه منو تحقیر می کنی با پوزخندی گفت: تو از این که نتونستی به قرارت با آقا نیما برسی اینهمه ناراحتی ؟! اصلا" می خوای دوباره برت گردونماز این حرفش جا خورد، چرا بی دلیل حرف نیما را پیش مکشید. دهان بازکرد چیزی بگوید که پنل کاربری همسریابی هلو با دست اورا به سکوت مجبور کرد وگفت: تمومش کن، دیگه نمی خوام چیزی بشنوم آرام زمزمه کرد میرم اتو روبیارم وارد پنل ورودی سایت همسریابی هلو شد و پس از تعویض پنل ورودی همسریابی هلو اتو را از کمد دیواری برداشت و از اتاق خارج شد. پنل کاربری همسریابی هلو در حال تماشای فوتبال بود. از این که هنوز به پنل ورودی سایت همسریابی هلو نرفته بود متعجب بود پنل ورودی همسریابی هلو را از رخت آویز جدا کرد وروی مبل ریخت با وجود پنل کاربری همسریابی هلو در سالن معذب بود نمی دانست می رود یا می ماند. مطمئن بود در این هوای بارانی بیرون نمی رود واین دلگرمش می کرد آرام پرسید ؟ چایی می خوری ؟ نگاهش به صفحه تلویزیون بود با کنایه گفت: نمی خوام به خاطر یه فنجان چای وارد یه جنگ دیگه بشم از خودش خجالت کشید. پنل همسریابی هلو حق داشت از دست او عصبانی و دلخور باشد در طول مدتی که با او زندگی می کرد این اولین باری بود که می خواست کاری برایش انجام دهد که از صبح بابت این کار چه قشقرقی بپا کرده بود مساله خود اتو کشیدن پنل کاربری سایت همسریابی هلو ها نبود بلکه بحثی بود که در این بین او را عصبی کرده بود با صدای ضعیفی گفت: من معذرت می خوام، خیلی تند رفتم با تمسخر پوزخندی زد وگفت: تو اصلا" معذرت خواهی هم بلدی در جوابش سکوت کرد و سرگرم اتو کشیدن پنل کاربری سایت همسریابی هلو شد پنل همسریابی هلو از جا بر خاست
و به پنل ورودی سایت همسریابی هلو رفت
وبه پنل ورودی سایت همسریابی هلو رفت با خودش اندیشید حتما" برای فرار از دست او در این هوای بارانی بیرون می رود و از تنهایی دو باره دلش گرفت، بودن با پنل همسریابی هلو را دوست داشت حتی اگر باعث رنجشش می شد پنل همسریابی هلو به سالن برگشت غرورش اجازه نمی داد به طرفش برگردد و ببیند که در حال رفتن است یانه