تا این که خود سهند، دوباره دستش را کشید و سرآلما روی بازویش افتاد: بخواب می گم! حرف گوش نمی کنی ها! سهند؟! جونم... قلب وب سایت ازدواج موقت یک لحظه از ضربان ایستاد، سرش چرخید و به نیم رخ سهند زل زد. آن قدر که نگاه معتبرترین سایت همسریابی هم به او رسید چی شد؟ وب سایت رسمی ازدواج موقت فقط سرش را آهسته حرکت داد و سایت ازدواج موقت رایگان خودش را کمی بلند کرد. وب سایت ازدواج موقت حافظون.. . تو قبال با کسی بودی! چه قدر؟
یعنی رابطه تون چه قدر بود! چشمان شوک زده ی وب سایت ازدواج موقت کم کم غمگین می شد. چند دقیقه گذشت تا آلما به حرف آمد: خب.. . اووم.. .ازم خواستگاری کرد اما.. . خانواده اش نخواستن.. . بهونه شون کارم بود اما.. . موضوع اصلی بی کس و کاریم بود! خودشم راضی شد به جدایی؟! خب.. . نتونست خانواده شو راضی کنه و.. . ادامه ی رابطه مون مسخره بود.. . می دونم برات سخت بوده! اما سایت رایگان همسریابی با عکس بهش فکر نمی کنی؟! وب سایت رسمی ازدواج موقت چشم از نوشته ی روی تی شرت سهند گرفت و به چشم هایش دوخت.
وب سایت ازدواج موقت حافظون جواب داد
نه.. . اما هنوز درگیرشی! ناراحتی درسته؟! نفس عمیقی که آلما کشید، سر سهند را هم دوباره روی تشک برگرداند. چند لحظه هر دو سکوت کردند تا وب سایت ازدواج موقت حافظون جواب داد: بیشترین ناراحتیم برای علت این جدایی بود... می دونم ازدواج کرده و براش آرزوی خوشبختی دارم... سعی کردم زیاد خودمو درگیرش نکنم. اینو یاد گرفتم که برای چیزی که می دونم بهش نمی رسم، الکی بدو بدو نکنم! خوبه! وب سایت ازدواج موقت.. . شب می مونی یا دوست داری بری خونه ات؟! پیشنهاد غافل گیرانه ی سهند، دوباره شوک زده اش کرد. وقتی آرامش و اطمینان را در صورت سهند دید، دوباره به لباس سهند زل زد: دوست داری بمونم، می مونم... دوستم نداری می رم...
سایت ازدواج موقت رایگان فرق نداره؟ نه.. . پس برو! سر وب سایت ازدواج موقت دوباره معتبرترین سایت همسریابی رفت. سهند هنوز جدی و آرام بود. اگر دوست داشته باشم، می تونم بمونم؟! سهند لبخندی زد: اوهوم. .. انگشتان وب سایت ازدواج موقت حافظون روی لباسش آهسته حرکت کرد و گفت: پس دوست دارم بمونم. هنوز جمله از دهان وب سایت رسمی ازدواج موقت در نیامده بود که سهند یک باره نشست! خیلی خب. .. من برقای بیرون رو خاموش می کنم... تو بخواب. .. از تخت پایین رفت و در کمدش را باز کرد، همین طور که از جیب پالتویش، پاکت سیگارش را در می آورد، ادامه داد: اگر دوست نداری من عادت دارم روی مبل می خوابم. رک بودنش، هم آلما را معذب کرده بود و هم برایش خواستنی بود.
این همان سهندی بود که او می شناخت و دوستش داشت! نه من راحتم! دیدی یه گوشه واسه خودم می خوابم! سهند در کمد را بست و از اتاق خارج شد: بخواب. .. کلید برق اتاق را زد و در را تا نیمه بست. چراغ پذیرایی را هم خاموش کرد و وارد تراس کوچک خانه اش شد.
هوای سرد، تمام وب سایت ازدواج موقت حافظون دقایق قبل را خنک کرد. نفس عمیقی کشید و یک نخ سیگار میان لب هایش گذاشت. سکوت شهر را فقط عبور با سرعت ماشین ها، در وب سایت رسمی ازدواج موقت که از آن جا هم دید داشت، می شکست. چشمش میان چراغ های کوچک خانه ها گشت و به آسمان و ستاره های کوچک و نورانی دوخته شده روی لباس شهر، رسید. فندک را زیر سیگار گرفت و گرما داخل ریه هایش کشیده شد. سایت ازدواج موقت رایگان شهر پشت دود سیگار، گم شده بود. اجازه نداد معتبرترین سایت همسریابی تصویر جلویش مشخص شود و دود دومین پک هم، اطرافش را پر کرد. سایت رایگان همسریابی با عکس هم نمی دانست داخل ذهنش چه می گذرد.