روشو کرد به ادرس جدید سایت همسریابی حافظون و ادامه داد: فرید!
چی می گی واسه خودت؟! همین جوری می بریو می دوزی! اصلا تو چه می دونی الان من تو چه حالیمو با چه مشکلاتی دستو پنجه نرم می کنم؟! تو از اولشم یه زنه خودخواه و بی درک بودی! گویا از صدای بلند من همه تو حیاط جمع شدن ادرس جدید سایت همسریابی حافظون رو به من گفت گلایل! با آدینه درست حرف بزن! آدینه هم که انگار با دفاع بابا جون تازه ای گرفته باشه گفت: فکر کردی نمی دونم می خوای با اون پسره تنها باشی! بعدم روشو کرد به ادرس جدید سایت همسریابی حافظون و ادامه داد فرید!
ادرس جدید سایت همسریابی حافظون با ناباوری نگاهشو رو من چرخوند گلایل...
همون موقع هایی که این گلایل خانم پیش من کار می کرد... یه روز تو سايت جدید همسريابي حافظون همین پسره شایسته، نشسته بودنو گپ می زدن. اونم کِی؟!!! ده شب! منم رفتم بهش گفتم که اینجا محله کوچیکیه واست حرف درمیارن. اون پسره هم گازشو گرفت و با هم رفتن فردا صبحشم باهم اومدن. وسائل گلایلو گرفت و رفتن! خب مگه من احمقم؟!! می فهمم که شما با هم یه سر و سری دارین دیگه! اخه مگه می شه این پسره کاملا اتفاقی خونش دقیقا نزدیک اینجا باشه؟؟؟ اره!؟ می شه فرید؟! ادرس جدید سایت همسریابی حافظون با ناباوری نگاهشو رو من چرخوند گلایل...
من حتی فکرشم نمی کردم!!! از این همه بی انصافی زبونم لال و چشمام خیس شده بود. تنها کاری که کردم این بود که پالتو و کیف و سوئیچ ماشینو بگیرم و از این جهنم فرار کنم گاز دادم.... فقط گاز دادم با کمک تابلو ها مسیر شهرو پیدا کردم از آینه بغل سايت جدید همسريابي حافظون یه موتوری رو دیدم که داشت با دست اشاره می کرد بزنم کنار خودش بود... سايت جدید همسريابي حافظون ازدواج! زدم کنار... و از سايت جدید همسريابي حافظون پیاده شدم. اونم پیاده شد و کلاه کاسکتشو درآورد دلارا... من همه چیزو شنیدم، متاسفم که فقط بخاطر یه سایت جدید همسریابی حافظون ساده این جوری اذیت شدی!
به سايت جدید همسريابي حافظون ازدواج نگاه کردم
داشت بهم طعنه می زد... چرا دنبالم اومدی؟ چون من هنوزم سایت جدید همسریابی حافظون دارم... نمی خوام با این حالت تا تهران برونی. چه خوب که نگرانمی! به سوپری اون نزدیکی سپرد که مواظب موتور باشه و سوئیچو به رهام بده در سمت راننده رو باز کرد... منم رو صندلی شاگرد نشستم گوشیم زنگ می خورد، گیسو بود. جواب دادم و گفتم نگران نباشه من دارم می رم تهران. چون نیاز به چند روز تنهایی دارم. گیسو می گفت ادرس جدید سایت همسریابی حافظون خیلی ازم ناراحته.... بیخیال! دو ساعتی از مسیرمون گذشت... به سايت جدید همسريابي حافظون ازدواج نگاه کردم، با اخم پر رنگی داشت رانندگی می کرد. نفسمو آه مانند دادم بیرون…یعنی می شه زنده بمونم؟!
کی جراحی داری؟ نمی دونم... فردا که دکترم اومد می رم باهاش صحبت می کنم. منم همراهت میام. لازم نیست. صداشو برد بالا لازمه! دستمو گذاشتم رو قلبم ترسیدم! دستی تو موهاش کشید از این به بعد همینه! اگه از این به بعدی در کار باشه! رومو ازش گرفتم کس دیگه ای رو سایت جدید همسریابی حافظون داری؟ لبمو گزیدم... آخه با وجود تو می شه کس دیگه ای رو دوست داشت؟! نه ؛ پس چرا؟ بی رحم شدم دلیل نمی شه چون تو رو سایت جدید همسریابی حافظون ندارم شخص دیگه ای رو دوست داشته باشم! همینم واسم کافیه! برای عوض کردن بحثی که خودش شروع کرده بود ادامه داد: از شیلا خبری داری؟ شیلا! کسی که این روزا کمرنگ ترین آدم زندگیم شده بود. نه؛ مگه تو خبر داری؟
سايت جدید همسريابي حافظون ازدواج زد کنار
همون اوایل که اومده بودم شمال دیدمش فکر کنم همراه شوهر و بچه نوزادش بود. اخه به بچهِ می گفت دخترمو از این حرفا... پس واسه خودش زندگی تشکیل داده... گویا! از پنجره به بیرون نگاه کردم... یعنی ماه دیگه این موقع من هستم؟! یا مجلس چهلممه!؟ اشک از چشمام سرازیر شد، دیگه کم کم داشتم به هق هق می افتادم... یعنی این دنیا ارزششو داره؟ اون دنیا چی در انتظارمه؟ سايت جدید همسريابي حافظون ازدواج زد کنار. بهتره بریم رستوران یه چیزی بخوریم جوابشو ندادم دلارا؟!
چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش کرد. دلارا... گریه نکن. اینو که گفت اشکام شدت گرفتن نمی تونم... نمی تونم؛ من نمی خوام بمیرم. سايت جدید همسريابي حافظون ازدواج نمی خوام! با لحن مهربونی گفت: کی گفته تو می میری عزیز من؟! تو زنده می مونی و زندگی می کنی نمی دونم... از یه طرف دلم می خواد جراحیو زودتر انجامش بدم و از شر این استرس لعنتی خلاص شم... از یه طرفم خیلی از مردن می ترسم.. اینم بزار به حساب آزمایشات! حالم خیلی بهتر شده بود… تو این شرایط واقعا نیاز به امید داشتم. نمی دونم استرس بود یا هیجان... ولی هول گفتم: بریم رستوران دیگه! خنده ی بلندی کرد بریم! از سايت جدید همسريابي حافظون پیاده شد... منم پیاده شدم جلوتر از من به سمت رستوران حرکت کرد.