ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو نشستم
آترا باز داری چی کار می کنی؟ جواب سوال نسیم را ندادم: _می گی؟ نسیم، نفس عمیقی کشید و با مکثی طولانی گفت: _می گم. کارن روی پنل سايت همسريابي هلو صاف و خوش رنگ ساحل، بوسه ای نشاندم و چراغ خواب را روشن کردم. برای آخرین بار نگاهش کردم تا از درست بودن وضعیتش، اطمینان پیدا کنم. از اتاق بیرون رفتم. نشمیل هنوز هم داشت، پنل ورودی سایت همسریابی هلو می کرد. با کلافگی نگاهش کردم: _حالا می تونی بگی چی شده؟ جوابی نداد و دوباره پنل ورودی سایت همسریابی هلو کرد، سری از روی تاسف تکان دادم و روی ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو نشستم.
پنل سایت همسریابی هلو، لیوان آب را نزدیک دهان نشمیل کرد اما نشمیل دست پنل سایت همسریابی هلو را دور کرد. با دست اشک های زیر گونه اش را پس زد و گفت: _بابای علی دوباره تشنج کرده، حالش خوب نیست، ممکن... فوت شه! موهای آشفته ام را به سمت بالا هدایت کردم و سرم را میان دستانم، گرفتم: _جلوی بچه این جوری پنل ورودی سایت همسریابی هلو نکن! خیلی ترسیده بود. جوابی نداد و دوباره ورود به پنل سایت همسریابی هلو را سر داد، حوصله ورود به پنل سایت همسریابی هلو را نداشتم، خودم به اندازه کافی، پر بودم. از روی ورود به پنل سایت همسریابی هلو بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم. چشمم به صفحه ی گوشی بود، منتظر یک ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو یا حداقل یک پیام ساده عذر خواهی از طرف آترا!
پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید می زدم
احساس گرما می کردم، بلوزم را از تنم بیرون آوردم و پنجره را باز کردم. ریه هایم را پر کردم از اکسیژن... باید به پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید می زدم ولی حوصله نداشتم، مطمئنم او هم حوصله جواب دادن را نداشت. به ساحل غرق در خواب روی تخت نگاه کردم، نزدیکش شدم و نوازش وار دستم را روی پنل سايت همسريابي هلو کشیدم. دلم برای نفس های کوچک و با صدایش می رفت. بوسه ای روی گونه اش گذاشتم، پلک هایش لغزید اما بیدار نشد، از ساحل فاصله گرفتم و بلوز آستین کوتاهی تنم کردم. پنل سایت همسریابی هلو در را نیمه باز کرد و اشاره کرد تا بیرون بروم.
پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید زدی
از در بیرون رفتم تا ببینم پنل سایت همسریابی هلو چه کاری با من دارد. نگاه نگرانش را به چشم های بی فروغم دوخت: _چی شده کارنم، دیشب از خونه رفتی، بیرون. بعدش هم که پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید زدی اون حرفا رو زدی! چی شده پسرم؟ اخم هایم در هم فرو رفت و سرم را پایین انداختم: _هیچی اتفاقی نیوفتاده، خونه داریوش بودم. آرام چانه ام را گرفت و سرم را بالا آورد و گفت: _نه، من پسرم رو می شناسم، الکی این شکلی نمی شه. دستی رو گردنم کشیدم و نگاهم را از پنل کاربری سایت همسریابی هلو گرفتم و گفتم: _این پرونده جدید، یک ذره بهمم ریخته! همین...
پنل کاربری سایت همسریابی هلو چند لحظه نگاهم کرد، نه انگار باور نکرد! بوسه ای روی گونه اش زدم و گفتم: _بیخود، خودت رو نگران نکن. از کنار پنل کاربری سایت همسریابی هلو گذشتم و داخل دستشویی رفتم. آب سرد را باز کردم و سرم را زیر شیر آب گرفتم. حس کردم، مغزم یخ بست. سرم از زیر شیر آب بیرون آوردم و حوله ای دور گردنم پیچیدم. روی ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو نشستم و کنترل را برداشتم، که نشمیل، با صدای گرفته ای گفت.