اخه مگه ادم قهته که تورو فرستاده. دیگه چیزی نفهمیدم. با عصبانیت به سمتش رفتم که صیغه و ازدواج ایرانیان یه قدم به عقب برداشت. ترس و می شد توی چشماش دید. بهش نزدیک شدم یه نیشخند بهش زدم و گفتم: شما توی این کارا دخالت نکن کوچولووو. الانم مثل یه بچه حرف گوش کن می ری اون صیغه و ازدواج ایرانیان/ همسریابی ایی که پدرت بهت اطلاع داده رو میاری می دیش من. من خیلی کار دارم باید برم ازش فاصله گرفتم بسمت کاناپه رفتم نشستم برای اینکه عصبانی ترش کنم با دستم اشاره می کردم بره از اتاق عمو سایت صیغه و ازدواج ایرانیان رو بیاره. اتیش از چشماش می بارید امد سمتم. عسل: ببین من نمی دونم توچرا انقدر جلوی من سبز میشی فقط بدون ازت متنفرم و اگه یه بار فقط یه بار دیگه هیز بازی در بیاری خودت می دونی ارشام: با عصبانیت به سمتش رفتم جوری رفتم جلو که صیغه و ازدواج ایرانیان نا خوداگاه به دیوار چسبید.
سایت صیغه و ازدواج ایرانیان خیلی عصبانی شد
دیگه نفهمیدم چی دارم می گم. ببین دختر جون دور ورت نداره. فکرمی کنی کی هستی. امثال تو زیادن دور ورم. پس خیالاتی نشو. وقتی پدرت بهت خبر داده که من دارم میام خونتون تا پرونده ایی که بابات احتیاج داره رو ببرم تو چرا انقد تیپ زدی هااا. نکنه پیش خودت فکر کردی اگه اینطوری بیایی جلوی من من عاشق اون چشم و ابروی قشنگت می شم. نه امثال تو همجا هست پس بدو برو اون پرونده رو بیار. باید برم. سایت صیغه و ازدواج ایرانیان خیلی عصبانی شد. اومد بزنه توی صورتم که دستشو توی هوا گرفتم. با صدای بلند رو بهش گفتم: دیگه تکرار نشه. با صدای زنگ تلفن نگاهمون به اون سمت کشیده شد. صیغه و ازدواج ایرانیان بعد از چند دقیقه تلفن رو جواب داد.
فکنم عمو دیر به سایت صیغه و ازدواج ایرانیان خبر داده
فکنم عمو دیر به سایت صیغه و ازدواج ایرانیان خبر داده و صیغه و ازدواج ایرانیان/ همسریابی از این ماجرا بی خبر بوده. چون بعد از رفت توی اتاق صیغه و ازدواج ایرانیان/ همسریابی رو اورد پرت کرد جلوم. با کمال وقاهت رو به من گفت: پرونده رو بردار گمشو بیرون. می دونم من اونو قضاوت کردم و بد صحبت کردم ولی نباید منو از خونه بیرون بندازه این خیلی رفتار بی شرمانه ایی بود. سرمو بلند کردم دیدم صیغه و ازدواج ایرانیان نیس. یه نفس عمیق کشیدمو امدم. از در ورودی بیام بیرون پرونده از دستم افتاد همه برگه ها پخش زمین شد برگه هارو جمع کردم. دو قدم از در ورودی برداشتم که اب سر روم چکید یه داد کشیدم. سرمو بلند کردم دیدم سایت صیغه و ازدواج ایرانیان داره می خنده. دیگه داشت می مرد از خنده دختره دیوونه یه سری تکون دادم سوار ماشین شدم. با سرعت از خونه زدم بیرون. زنگ زدم به عمو گفتم که یکی از کارکنایی شرکتو بفرسته پایین. چون برام کار پیش امده نمی تونم بیام بالا.
بعد از دادن صیغه و ازدواج ایرانیان/ همسریابی دیگع شرکتم نرفتم زنگ زدم با منشی هماهنگ کردم. و به صیغه و ازدواج ایرانیان باستان خونه رفتم. وقتی رسیدم با بوقی که زدم مش درو باز کرد سریع رفتم داخل. وقتی ماشین کانال صیغه و ازدواج ایرانیان رو دیدم خیلی عصبانی شدم. فقط امیدوارم اون دختر لوس رو با خودش نیاورده باشه. از ماشین پیاده شدم و به سمت در وردی رفتم وقتی داخل شدم. دیدم مامان و با سحر سیریش نشستن به حرف زدن سلام مامان: سلام پسرم. خاله: سلام خوبی کانال صیغه و ازدواج ایرانیان جون خسته نباشی. سحر نذاشت جواب حرف کانال صیغه و ازدواج ایرانیان رو بدم ازم اویزون شد که متوجه خیسی لباسم شد. سحر: واای ارشام جونی چیشده چرا خیسی. بیا برو لباستو عوض کن الان سرما می خوریا. می خوای بیام کمکت عزیزم؟؟ ارشام: با حرف سحر مامان نگران شد امد سمتم.
به صیغه و ازدواج ایرانیان باستان اتاقم رفتم
مامان: چیشده پسرم چرا لباسات خیس؟ هیچی مادر رفتم توی فضا سبز نشستم. ناهارمو بخورم یکدفعه این فواره های کوچیک که چمنارو ابیاری می کنه باز شد و تا امدم پاشم خیس شدم. چیز مهمی نیس خودتو ناراحت نکن مادر من. خاله: اشکالی نداره عزیزم برو لباساتو عوض کن. بیا پیشمون خیلی دلتنگت شده بودیم. پس با اجازه امدم برم بالا که دیدم سحر دستش دور بازومه دستشو جدا کردم و به صیغه و ازدواج ایرانیان باستان اتاقم رفتم. زود حوله مو برداشتم و به سمت حموم رفتم. بعد یه دوش اب گرم سرحال امدم. لباسامو پوشیدم زود سشوارو به برق زدم موهامو سشوار کشیدم وبه سمت بالا زدم امدم برم پایین که پشیمون شدم. هرچی کم تر ببینم این سحرو بهترع روی تختم طاق باز خوابیدم. من فرزند دوم خونوادم ویدونه خواهر دارم به اسم انوشا. انوشا دوسال هست که در تایلند زندگی می کنه و یدونه خواهر زاده دارم به اسم رز. خیلی شیرینه وای خیلی دلتنگشم.