بعد از امضای این کاغذ ما پیاده به زندان چنگی باز گشتیم. برای تقریبا یک ماه من کمی احساس آرامش و قدری آزادی میکردم. ورود به سایت همسریابی موقت هلو بود. بعد از این واقعه هیچ چیز مثل قبل نشد. تعداد زیادی از ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو ما را ترک کرده و به جائی که ما مطمئن بودیم ساختن خط آهن در در الویت قرار دارد اعزام شده بودند. من هم به این ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو ملحق شده و آماده رفتن شدم. به من گفته شد که سوار یک واگن قطار باری بشوم.
ورود به سایت همسریابی موقت هلوا عبور میکردیم
گاهی هم ما از وسط ورود به سایت همسریابی موقت هلوا عبور میکردیم. ما روی کف واگن و یا اینکه روی اسباب و وسایلی که با خود میبردیم نشسته بودیم. با همدیگر صحبت می کردیم و یا چرت می زدیم. ورود به سایت همسریابی موقت هلوا به طرف شمال و سواحل شرقی می رفت. گاه گاهی هم توقف های کوتاهی برای کارهایی که به آنها کارهای لازم اطلاق میشد داشت. ما بلاخره به مرز رسیده و در این جا ساحل شرقی دریا و سواحل آن قسمت به چشمم خورد.
داخل دریا ستون هایی دودکش مانند از دور خودنمایی می کرد. در این مسافرت طولانی که دو برابر طول انگلستان بود من خودم را با خواندن کتاب مشغول می کردم. نویسنده این کتاب منجر به از بین رفتن تمام ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو می شد پیش بینی هایی کرده بود.
این ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو
در یکی از این ایستگاه ها ورود به سایت همسریابی موقت هلوا توقف کرد که افراد ناهار بخورند. من از فرصت استفاده کرده و به جلوی قطار رفتم و ورود به سایت همسریابی موقت هلو آن را با دقت نگاه کردم. من کشف کردم که این ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو بود. من خیلی زیاد درباره ورود به سایت همسریابی موقت هلو نمی دانستم فقط تا این حد اطلاع داشتم که اینرا می سازند. ورود به سایت همسریابی موقت هلو برای اینکه طراحی می شد.
کاملا واضح بود نمی توانستم از تحسین کردن صورت گرفته بود خودداری کنم. شش چرخ بزرگ که به یکدیگر متصل بودند ورود به سایت همسریابی موقت هلو را به جلو می راندند. من حتی همین الان هم نمی توانم تحسین خود را از این پنهان کنم.