سایت همسریابی موقت هلو


لینک ورود به همسریابی کسمه اینجاست.

حال تو و اوضاع زندگیت... همه چیز به هم می ریزه! از روی کاناپه بلند شدم و با تاکید گفتم: _من چی رو نمی دونم؟در ناگهان باز شد و همسریابی کسمه ورود وارد شد.

لینک ورود به همسریابی کسمه اینجاست. - همسریابی کسمه


همسریابی کسمه ورود

چشم های به خون نشسته ام را روی صورتش غلتاندم. می خوام خودم با دسته خودم کمکت کنم تا داداشم رو نابود کنی! دیگه لازم نیست بیای به این همسریابی کسمه! همسریابی کسمه ورود رو ببینی و تو کارای خلافش همسریابی کسمه کنی! همه چیز رو بسپار به من و بهم اعتماد کن! پشیمون نمی شی... شک شدم. زمین و زمان برایم ایستاد: رو... رو چه حسابی بهت اعتماد کنم! به تویی که هرکاری کردی تا رابطه من و نامزدم رو به هم بزنی و کاری کردی که از همسریابی کسمه بیرونش کنن... سایت همسریابی کسمه از رو به رویم، بلند شد و شروع به قدم زدن، کرد: من می خوام آرامش رو به زندگیت برگردونم! گرچه از اون مرتیکه متنفرم. اما برای تو و ارامشت خیلی ارزش قائلم. دلیل قانع کننده ای نیست! تو خیلی چیزا رو نمی دونی...

همسریابی کسمه ورود وارد شد

اخم هایم در هم رفت: من چیا رو نمی دونم... بهتره که ندونی! چون با دونستنشون همه چی بدتر می شه! حال تو و اوضاع زندگیت... همه چیز به هم می ریزه! از روی کاناپه بلند شدم و با تاکید گفتم: من چی رو نمی دونم؟در ناگهان باز شد و همسریابی کسمه ورود وارد شد. با دیدن من، ابروهایش بالا رفت: تو کی اومدی؟ دست سایت همسریابی کسمه دست چپم را در بر گرفت. اخم هایم در هم رفت. خواستم دستم را از دستش بیرون بکشم که یادم آمد، انگشتر هنوز در انگشتم است. سایت همسریابی کسمه انگشتر را از دستم بیرون کشید و دستم را رها کرد. الان اومدم... می خواستم حال بارانا رو بپرسم. گفتم دیگه مزاحم تو نشم!

همسریابی کسمه ورود سری برای تایید حرفم تکان داد:آراد این کاغذ رو امضا کردی بیار تو، اتاق من... آراد کاغذ ها را از همسریابی کسمه ورود گرفت و روی میز گذاشت. همسریابی کسمه ورودی داشت، از اتاق بیرون می رفت که گفتم: راستی! من امروز از اون خونه وسایل هام رو جمع می کنم. کلیدش هم میام و بهت می دم. ابرو های همسریابی کسمه ورودی در هم رفت و در را بست: اولا کجا می ری؟ دوما چرا؟ با غیظ نگاهم را از او کشیدم. دیگر این حرکاتم هم برای، خودم غیر عادی بود. کارن من را صد و هشتاد درجه عوض کرده بود: اولا که هرجا دلم بخواد می رم! دوما هم اون خونه خاطراته خوبی رو برام زنده نمی کنه! انگار دیواراش، می خوان خفم کنن. همسریابی کسمه ورودی خندید: حالا شدی همون آترای قبلی!

من همون زبون تیزت رو بیش تر دوست دارم. دوست داشتم با دو دست، خفه اش کنم. حرف هایش و کارهایش منزجر کننده بودند! کجا می خوای بمونی؟ شانه بالا انداختم: خونه ی دوستم! کدوم؟ نفس عمیقی کشیدم: به تو ربطی داره؟ یکی از ابروهایش را بالا برد: یه مدته طولانیه که از کارت پول برداشت نکردی! با چه پولی زندگی می کنی؟ انتظار این سوال را نداشتم. بدنم بی حس شد. از... دوستم، پول می گیرم. همسریابی کسمه ورودی یکی از ابروهایش را بالا برد:چه دوسته خوبی! اصراری برای دانستن کدام دوستم نکرد. چون خودش می دانست که نسیم است.من دیگه باید برم!

مطالب مشابه


آخرین مطالب