موهایم را کنار زد و کنار گوشم زمزمه کرد: اینجا خونه ی خودته! در بهت فرو رفتم، سعی کردم از حصار کانال تلگرامی ازدواج موقت در قم بیرون بیایم اما موفق نشدم. حصار دستش را تنگ تر کرد. داری دروغ می گی... حصار کانال تلگرامی ازدواج موقت در قم را باز کرد، دستم را گرفت و به سمت کانال تلگرامی ازدواج موقتی کشید. در کانال تلگرامی ازدواج موقت را باز کرد: اینجا کانال تلگرامی ازدواج موقت ما دوتاست. از شوق اشک در چشم هایم جمع شده بود، بهم گفته بود که کانال تلگرامی ازدواج موقت با عکس خریده ولی نمی دانستم، چنین کانال تلگرامی ازدواج موقت با عکس! نمای کانال تلگرامی ازدواج موقت روشن بود، درست برعکس کانال تلگرامي ازدواج موقت خودم که حتی کانال تلگرامی ازدواج موقت در مشهد دیواری هایش هم مشکی بودند.
به سمت کانال تلگرامی ازدواج موقت پارسیان برگشتم
با کشیده شدنه دستم، چشم از کانال تلگرامي ازدواج موقت برداشتم. دره کانال تلگرامي ازدواج موقت دیگر را باز کرد، لبخند شیطنت آمیزی زد: اینجا هم کانال تلگرامی ازدواج موقت سبحان بچمونه. کانال تلگرامی ازدواج موقت سبحان خالی بود اما همین یک کانال تلگرامی ازدواج موقت سبحان خالی هم توانست، دله مرا آب کند! من، بچه داشته باشم؟ بچه ای از جنس خودم؟ به سمت کانال تلگرامی ازدواج موقت پارسیان برگشتم و او را در آغوش گرفتم. من داشتم خانواده دار می شدم، دیگر تنها نبودم. کانال تلگرامی ازدواج موقت پارسیان بود، پدر و مادر و خواهرش بودند و بعد هم بچه ی خودمان محکم در آغوش فشردمش، کنترل اشک هایم دست خودم نبودند. بی اجازه روی گونه هایم، می نشستند: مرسی کانال تلگرامی ازدواج موقت پارسیان! اینجا...، اینجا... ادامه ندادم.
از آن کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان لعنتی بیرون بیایم
کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان آرام مرا به خود فشرد اما حرفی نزد. خودش هم می دانست سکوت بهترین کاری بود که در این لحظه، می تواند برایم انجام دهد. گریه هایم را پس زدم و از آغوشش بیرون آمدم. کاش می توانستم زودتر از آن کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان لعنتی بیرون بیایم. صورتم را نوازش کرد و بینی اش را به بینی ام تکیه داد: واقعا خوشت اومد؟ با لبخندی، حرفش را تاکید کردم. صدای زنگ تلفن در گوشم طنین انداخت. بالش را روی سرم فشردم تا صدایش قطع شود اما آن قدر بلند بود که... درجایم نشستم و با حرص دنبال گوشی گشتم. دستم را زیر بالش بردم و تلفن را پیدا کردم. تازه با دیدن جای خالی کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان متوجه، نبود او شدم. تلفن دوباره زنگ خورد، گوشی را کنار گوشم گذاشتم: بله؟ صدای، ناخوش نسیم در گوشی پیچید: زهرمار!
از کانال تلگرامی ازدواج موقت با عکس بیرون رفتم
از دیشب تا حالا کجا رفتی؟ پتوی مچاله شده را از رویم کنار زدم: خونه!این یارو همین جوری جلوی در خونه ی من ایستاده! اگر مامان شاهرخ یا خودش ببینه، ازم بپرسن چی بگم؟ وارد سرویس بهداشتی شدم و شیر آب را باز کردم: مگه تو فقط تو اون ساختمون زندگی می کنی؟ صدایش بغض دار شد: بیا ردش کن بره، استرس می گیرم! به آب که در چاه فرو می رفت، نگاه کردم: باشه، یه کم دیگه اونجام! تلفن بوق اشغال زد، موبایل را گوشه ای گذاشتم و صورتم را شستم. از سرویس بهداشتی بیرون آمدم، در حالی که داشتم صورتم را خشک می کردم، متوجه برگه ی روی میز شدم. آن را برداشتم و خواندم: من رفتم پیشه باراد اگر زنگ زدی جواب ندادم، نگران نشو. کانال تلگرامی ازدواج موقت در مشهد را روی میز گذاشتم. بدون آن که چیزی بخورم از کانال تلگرامی ازدواج موقت با عکس بیرون رفتم و دربستی گرفتم. معدم درد گرفته بود. دست روی معده ام گذاشتم، صدایش کلافه ام می کرد. تاکسی پشت خونه ی نسیم ترمز زد، از ماشین پیاده شدم.