کتابهایش را روی میز گذاشت وکنار نازنین نشست، نازنین هندزفری رااز گوشش بیرون کشید وگفت: دیر کردی، داشتم نگرانت می شدم
فک کردی همسریابی دوهمدم آدرس جدید
با پوزخندی گفت: فک کردی همسریابی دوهمدم آدرس جدید سر به نیستم کرده ؟
از این خودپسند عوضی هر کاری برمیاد فعلا کار تو گیر همین خودپسند عوضیه مگه بهش گفتی ؟
نه، نشد که بگم، دیشب از رو تنظیم در اومده بود نازنین نگران رسید دوباره دعواتون شده ؟ دعوا که نه، فقط یکم گیر داد که چرا دیر کردم این که عالیه! جزوه اش را باز کرد وبی حوصله گفت: حالت خوشه ها! این چیش خوبه ؟ اینکه نگرانته، نشون می ده که نسبت به تو بی احساس هم نیست نه بابا، اون فقط می ترسه کسی از آشناها منو همراه نیما ببینه و فورمالیته بودن ازدواجمون لو بره تو چی بهش گفتی ؟ هیچی منم مثل بچه آدم قول دادم دیگه دیر نکنم جدی، تو که این همه حرفشنو نبودی نمی خوام بی خود با هاش بحث کنم، نقطه ضعفم و پیدا کرده تا چیزی می گم، می گه برگرد خونه بابات، اینه که مجبورم تحملش کنم من برای تو خیلی نگرانم سایه آهی کشید وگفت: نگرانی برای من دیگه معنی نداره نازی! من از اول نباید اجازه می دادم با زندگیم این بازی بشه، که شد. حالا دیگه کاری از دست هیچ کس برنمی یاد نازنین با محبت دستش را فشرد وگفت: حالا غصه نخور از قدیم گفتن اون که درد داد درمونم هم می ده با غصه زمزمه کرد امیدوارم هراسان روی تخت نیم خیزشد قلبش تند تند می زد وبدنش خیس عرق بود.
از یاد آوری خوابی که دیده بود اشک در چشمانش حلقه بست ؛ از بس در خواب جیغ کشیده بود هنوز حس می کرد هنجره اش می سوزد پتو را کنار زد وسریع از جا برخاست. با چند مشت آب خنک کمی حالش جا آمد در حالی که صورتش را با حوله خشک می کرد پشت پنجره اتاقش ایستاد. هوا تاریک شده بود. نگاهی به ساعتش انداخت هشت ونیم شب بود فکر نمی کرد این همه خوابیده باشد. چهره سرد وبی روح پدرش در خواب، دوباره رعشه بر اندامش انداخت. در خواب دیده بود که پدرش سوری بودن ازدواجش را شنیده ودر همان لحظه سکته زده است برای خارج کردن این فکر از ذهنش، نفس عمیقی کشید واز اتاق خارج شد روی پله ها متوجه حضور همسریابی دوهمدم آدرس جدید شد.
سایت های همسریابی دوهمدم متفکر و درهم پشت پنجره ایستاده بود با دیدنش متعجب به طرفش رفت و پشت سرش ایستاد وآهسته گفت: سلام!
به طرفش برگشت و زیر لب جواب سلامش را داد و در حالی که روی مبل می نشست آرام گفت: فکر نمی کردم خونه باشی!
تصمیم گرفته بود از در مصلحت و دوستی با سایت های همسریابی دوهمدم وارد شود به همین دلیل روبرویش نشست وبا لحنی دوستانه گفت: تو هم امشب خیلی زود اومدی! شام خوردی؟ متعجب از رفتارش آرام نجوا کرد: نه از جا برخاست ودر حالی که به طرف آشپزخانه می رفت ؛گفت: پس یه چیزی درست می کنم با هم بخوریم وبا ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم اضافه کرد مامانت می گفت لازانیا خیلی دوس داری، منم اتفاقا تو این مورد استادم سایت های همسریابی دوهمدم هم به دنبالش به راه افتاد و با حیرت پرسید: اتفاقی افتاده ؟ به طرفش برگشت وگفت: نه چطور مگه! زمزمه کرد: رفتارت خیلی غیر عادیه! در یخچال را باز کرد و مواد مورد نیازش را برداشت وبا ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم تلخی گفت: از اینکه امشب قرار نیست تنها شام بخورم، خوشحالم با نگاهی متحیر ومبهم به او خیره شد. به خوبی می فهمید که دارد نقش بازی می کند ودلش می خواست این را به او هم بگوید اما در این چند وقته از بحث و کشمکش خسته شده بود پس ترجیح داد تنها بگوید منم بهت کمک می کنم .. لبخند ملیحی زد و گفت: پس سالاد بر عهده تو کنارش ایستاد و گفت: من تا حالا آشپزی نکردم چه جوری درست می کنن؟ با تعجب به او نگریست و گفت: پس اون سوپ هایی روکه وقتی مریض بودم بهم می دادی و کی می پخت؟؟؟ لبخندی محو روی لبش نشست و گفت: از مامانم می خواستم بپزه و برام بفرسته لبخندی ملیح زد وگفت: واقعا!
با ادرس سایت همسریابی دو همدم
منو بگو فکر می کردم کار خودته! وتو این مدت از اینکه آشپزیت از من خیلی بهتره کلی غصه خوردم نگاهش دلپذیر شد و آرام گفت: حالا هم اگه بخوام می تونم از تو بهتر باشم، کافیه فقط اراده کنم با لبخند شیرینی کنارش ایستاد وگفت: تو خیلی خودشیفته ومغروری، این اعتماد به نفس بیش از حدت تو حلقم گیر کرده! وسایل سالاد را به دستش داد واضافه کرد: اول تمیز بشور و بعد تکه تکه کن و تو ظرف بریز همین؟! آره به همین سادگی در سکوت کنار هم مشغول به کار شدند ؛هر دو در افکار خودشان غوطه ور بودند. این اولین باری بود که بدون هیچ بحثی و در آرامش با هم کنار آمده بودند. سایه نگاهی به طریقه ی چاقو به دست گرفتن سایت های همسریابی دوهمدم کرد و با ادرس سایت همسریابی دو همدم گفت: مواظب باش انگشتت و نزنی!!! نگاهی به دستش و سپس به سایه انداخت و با ادرس سایت همسریابی دو همدم محو و شیرین گفت: با این دست راپید قلمی شبیه روان نویس مخصوص طراحی دست می گیرن نه چاقو باز هم با دیدن دلش ضعف رفت و بی اختیار قلبش به تپش افتاد.
خیلی کم ادرس سایت همسریابی دو همدم می زد
او همیشه جدی و عصبی بود و خیلی کم ادرس سایت همسریابی دو همدم می زد ولی هر بار با ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم سایه را به مرز دیوانگی می رساند.دلش می خواست کنارش بنشیند و بگوید چه قدر دوستش دارد اما با یاد آوری موضوع خواستگاری قلبش گرفته شد و با غصه سرگرم به کار شد.
لازانیا آماده شده را درون فر قرار داد و کنار ورود سایت همسریابی دوهمدم نشست و به او خیره شد.
کنترل احساساتش از دستش در رفته بود و از اینکه گاهی قلبش پر از تنفر به ورود سایت همسریابی دوهمدم می شد ولحظه ای بعد سرتاسر عشق، از دست خودش شاکی بود حرکات ورود سایت همسریابی دوهمدم آرام و یک نواخت بود. دست کرد گوجه ای بردارد و به او کمک کند، ورود سایت همسریابی دوهمدم آرام روی دستش نواخت و گفت: یاد بگیر توی کار دیگران دخالت نکن.
همسریابی دوهمدم آدرس جدید جدی
از این همه سکوت حوصله اش سر رفته بود به همین دلیل بی مقدمه پرسید: همسریابی دوهمدم آدرس جدید جدی اگه به خونه بابام برگردم به همه می گی به خاطر نیما بوده؟ با نگاهی مشکوک براندازش کرد، پس اشتباه نکرده بود واین تغییر رفتارش دلیل خاصی داشت پس از لحظه ای سکوت پرسید