سایت همسریابی موقت هلو


آیا شما به دنبال زن صیغه ای هستید؟

آخه تو که حالت خوب باشه زن صیغه ای رو نمی شناسی! زن صیغه ایی مشهد! فقط وقتایی که تو دردسر می افتی، زن صیغه ایی در اسلامشهر رو دست می گیری.

آیا شما به دنبال زن صیغه ای هستید؟ - زن صیغه ای


زن صیغه ای

زن صیغه ایی بوشهر اول

خب بریم دیگه. من برای امشب این همه برنامه ریزی کردم ولی هیچ کدام از آن به دردم نخورد! روی زمین نشستم، صدای قدم هایشان خبر از رفتن آن ها می داد. از جایگاهم بیرون آمدم و به سمت جایی رفتم که سینا در آن جا، جان داده بود. بغضم را خوردم و روی خاک دست، کشیدم: _این خواهر عوضیت امشب هم نتونست برات کاری کنه! قطره اشکم روی خاک چکید، چگونه به خانه باز می گشتم! این موقع از شب نمی توانستم به نسیم زنگ بزنم، به آراد هم نمی خواستم زنگ بزنم. لیست شماره هایم را زیر و رو کردم و روی شماره ی زن صیغه ای مکث کردم، به او احتیاح داشتم.

غرورم را کنار گذاشتم و دستم را روی شماره فشردم. زن صیغه ایی بوشهر اول... زن صیغه ایی بوشهر دوم... زن صیغه ایی بوشهر سوم... کم، کم داشتم پشیمان می شدم که زن صیغه ای زن صیغه ایی در اسلامشهر را برداشت اما حرفی نزد. _زن صیغه ای؟ _هوم؟ _من یه کاری کردم... _مبارکه! _چی مبارکه؟ _پیشنهاد زن صیغه ای در کرمان رو قبول کردی دیگه! _نه، قبول نکردم! کمی مکث کرد، صدای نفس هایش از همان پشت زن صیغه ایی در اسلامشهر هم می آمد، با همان صدای گرفته ی ظهر گفت: _چیکار داری پس؟ _گیر افتادم. نیشخند صدا داری زد: _همون! آخه تو که حالت خوب باشه زن صیغه ای رو نمی شناسی!

زن صیغه ایی مشهد!

فقط وقتایی که تو دردسر می افتی، زن صیغه ایی در اسلامشهر رو دست می گیری، زنگ می زنی به من، الو زن صیغه ایی مشهد، گیر افتادم بیا! شاکیانه گفتم: _زن صیغه ایی مشهد! _زن صیغه ایی مشهد مُرد! آرام زمزمه کردم: _کجایی بیام؟ از کارخانه مخروبه بیرون آمدم: _نیازی نکرده بیای! زن صیغه ایی مشهد غرید: _آترا رو مخ من راه نرو، کجایی؟ _برات آدرس رو می فرستم! گوشی قطع شد، برایش آدرس را فرستادم. کمی بعد، گوشی ام زنگ خورد: _تو اونجا چیکار می کنی؟ _برات توضیح می دم. _نیازی نکرده، برو یه جایی وایسا که تو دید نباشی، زن صیغه ایی در مازندران رو هم قطع نکن! _چرا؟

کی گفته شجاع بودن زیادی خوبه؟ _می شه این قدر من رو واسه ی چیزای کوچیک سرزنش نکنی؟ _از نظر تو ایستادن توی جاده ی پرت این موقع شب، یه چیزه کوچیکه؟ جوابی ندادم، سکوت طولانی برقرار شد. زن صیغه ایی در مازندران سکوت را شکست: _پیشنهاد زن صیغه ای در کرمان رو قبول می کنی؟ جوابی ندادم و وارد کارخانه شدم. زن صیغه ایی در مازندران آرام زمزمه کرد: _اگر می خوای قبول کنی، بگو آره! اگر هم که نه، بگو نه! من رو این جوری بلاتکلیف نذار... باز هم جوابی ندادم. صدای نفس های زن صیغه ایی در مازندران آرامم می کرد.

مطالب مشابه


آخرین مطالب