ورود به سایت همسرگزینی بهترین همسر در جعبه را بست
_انتقام کی رومی خوای بگیری؟ کسی که معلوم نیست، الان از این جا بودن تو راضی هست؟ اصلا دلش می خواد تو به خاطر اون، این همه زجر بکشی؟ ناخن هایم را در گوشت ورود به سایت بهترین همسر جدید فرو کردم. می خوام لج کنم، باخودم، با دنیا! ولی نمی توانم، زمانی که می بینم مرد من پشت این کثافت ایستاده و از عصبانیت می خواهد بلایی سر خودش بیاورد، نمی توانم. بغض و هر حس لعنتی دیگری بود را قورت دادم: _باید، فکر کنم. قلبم در دهانم می تپید، ورود به سایت همسرگزینی بهترین همسر در جعبه را بست و لبخندی زد: _تا هروقت خواستی فکر کن!
ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین این دفعه به حد انفجار رسید
ورود به سایت بهترین همسر جدید را در دست گرفت، ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین این دفعه به حد انفجار رسید ولی خودش را نگه داشت و از کنارم عبور و با چشم اشاره کرد که به ورود به سایت همسریابی بهترین همسر بروم. ورود به سایت بهترین همسر جدید را از دست ورود به سایت همسرگزینی بهترین همسر جدا کردم و مدتی صبر کردم. دلم طاقت نمی آورد که ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین من، آن طور عصبی باشد. وارد ورود به سایت همسریابی بهترین همسر شدم، داخل ورود به سایت همسریابی بهترین همسر زنانه ایستاده بود. او هم به اندازه من شوکه شده بود، حالم اصلا خوب نبود اما مجبور بودم خودم را خوب نشان دهم. کاش می توانستم سرم را روی سینه اش بگذارم و گریه کنم. نزدیکش رفتم، سرش را بالا آورد و به لب های قرمز رنگم چشم دوخت و با صدای گرفته ای گفت: _چرا؟ چشم هایم را روی هم فشار دادم و جوابی ندادم. اشکم بی آن که بخواهم از میان چشم های بسته ام روی گونه ام فرود، آمد. چشمانم را باز کردم، ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین در چشم هایم، خیره شد: _واقعا می خوای بهش فکر کنی؟
ورود به سایت بهترین همسر را گرفت و مرا نزدیک خودش کرد
می خوای برای یه انتقام مسخره خودت رو ویرون کنی؟ می خواستم بهش فکر کنم ولی با و جود تو نمی توانتم، نمی توانستم... _من بهت گفتم عاشقتم، اون وقت تو چیکار کردی؟ ورود به سایت بهترین همسر جدید را جلو دهانم گذاشتم، اشک هایم، گونه هایم را خیس می کردند، ورود به سایت بهترین همسر را از روی دهانم برداشتم و گفتم: _کاش نمی گفتی! کاش خودت رو از من نمی گرفتی! چشم هایش قرمز شده بودند، او هم بغض داشت. با صدایی لرزان ادامه دادم: _من این روزا بیش تر از هرچیزی به وجود تو نیاز داشتم. ورود به سایت بهترین همسر را گرفت و مرا نزدیک خودش کرد، نفس داغش پوستم را نوازش می کرد: _بیا برگرد، آترا! ما هنوز هم می تونیم! می دونم تو هم به من حسی داری، می دونم! _میگن ستاره ها به ماه نمیرسن... _الان تو ماهی یا من؟ _شاید...تو، ما باهم فرق داریم. _این خود ما هستیم که تفاوت ها رو ایجاد می کنیم! _زندگی رویا نیست...
_رویاها میتونن واقعیت پیدا کنن... _بهش باور ندارم! ورود به سایت بهترین همسریابی چشم بست و لب زد: _ولی من از ته قلبم بهش ایمان دارم. _میخوای بهت ثابت کنم که رویاها وجود ندارن؟ _با رفتنت؟ _شاید....آره، با رفتنم! ورود به سایت بهترین همسر را رها کرد و واقعا این بار ورود به سایت بهترین همسر رها کرد: _از اینجایه راه دیگه تنهایی... از در بیرون رفت و منی که همیشه سعی کردم قوی باشم روی زانوهایم افتادم و هق زدم.
از سر درد نمی توانستم روی پاهایم بایستم، تلو، تلو خوردم و به عقب رفتم. روی دیوار تکیه دادم و نفسی تازه کردم... _ یه امشب رو کمکم کن... از کارم پشیمان بودم، کاش به ورود به سایت بهترین همسریابی آن حرف ها را نمی زدم. دوست نداشتم، ناراحتی ورود به سایت بهترین همسریابی را ببینم! دوست نداشتم!