آخه این چه سرنوشتی بود که برای من رقم زدی با افکاری آشفته وپریشان به رختخواب رفت اما تا نیمه های شب با خودش درگیر بود نمی توانست به همین سادگی حکم اسارتش را به دست آرمین قبول کند. حس می کرد آرمین طی این دوماه از یک موجود سرد و یخ زده به موجودی شکاک و بدبین تبدیل شده که او دلیلش را اصلا نمی فهمید صبح با سردرد شدیدی از خواب برخاست. بعد از یک دوش آب گرم سریع لباس پوشید ومقابل آیینه ایستاد.
از اتاق خارج شد همسریابی هلو
در آینه با نگاهی به مانتواش به یاد حرف آرمین افتاد، با اینکه خیلی ساده لباس می پوشید ولی شیک ومرتب بود وهمیشه سعی می کرد از قافله مد هم عقب نیفتد. همسریابی هلو و ساغر از خوشتیپی و خوش سلیقه گیش در انتخاب لباس همیشه حسادت می بردند. اما نمی دانست چرا در نظر آرمین امل وعقب مانده است. او دختر نجیب و پاکی بود که سعی می کرد لباسش را براساس شخصیتش انتخاب کند و هرگز لباس های جذب وکوتاه نمی پوشید با بی خیالی شانه بالا انداخت وبا برداشتن وسایلش از اتاق خارج شد همسریابی هلو نگاهی مشکوک به همسریابی هلو پنل کاربری که پریشان و همسریابی هلو موقت در حال بازی با ورق های جزوه اش بود انداخت وپرسید: اتفاقی افتاده ؟
نگاهی بی روح به او انداخت و بی مقدمه پرسید: سایت همسریابی هلو لباس پوشیدن من خیلی ضایعه است؟
همسریابی هلو ورود که وضعیت روحیش را درک می کرد
متعجب یک تای ابرویش را بالا داد وگفت: خل شدی دختر، همسریابی هلو موقت نکنه اول صبحی آدرنالین اعتماد به نفست افتاده پایین! با پوزخندی تلخ گفت: آخه آرمین می گه من امل لباس می پوشم، و این حرفش یکم برام سخت اومده همسریابی هلو ورود پقی زد زیر خنده ومیان خنده گفت: همسریابی هلو پنل کاربری شما تودوتا سالمید؟! نگاه پرسشگرش را به همسریابی هلو پنل کاربری که با چهره ای گرفته و به اخم نشسته خیره اش شده بود دوخت. دلش به حالش سوخت واز زور خنده خودش را کنترل کرد وگفت: حالا چی شده لباس پوشیدن تویهویی براش مهم شده! متفکر شانه بالا انداخت وگفت: نمی دونم! . همسریابی هلو ورود که وضعیت روحیش را درک می کرد با لودگی گفت: توهم چنان می زدی تو برجکش که پخش زمین شه، آخه خنگول تو یکی از خوشگل ترین وخوشتیپ ترین دخترای دانشگاهی که همه غبطه خوشگلی و شیک پوشیت و می خور همراه با اهی عمیق گفت: پس چرا اون این حرفو زد ؟ با هیجان دستش را در دست گرفت وشروع به نوازش کرد وگفت چه می دونم!
شاید خواسته تو رو دست کم بگیره و برا خودش کلاس بذاره و با نگاهی کاوشگر سرتا پایش را آنالیز کرد وادامه داد شایدم چون تازه از اروپا برگشته می خواد تو هم مثل غربی ها لباس جذب و کوتاه بپوشی نه اینجور آدمی نیست، شب عروسی به خاطر لباسی که مامانش انتخاب کرده بود یه قشقرقی راه انداخت که نگو آخر سر هم مجبورم کرد تمام شب شنل رو یه لحظه ازرو شونه ام بر ندارم همسریابی هلو ورود خندید و گفت: من می گم اون شب مثل امل ها شده بودی، خوب می خواستی بهش بگی امل خودتی با این پیشنهادهای احمقانه ات دوستيابي هلو مساله این چیزا نیست، من فقط می خوام بدونم چرا تو دیدگاه اون عقب افتاده ام شاید خواسته اعتراضشو رو لباس پوشیدنت تو خونه اعلام کنه، به هر حال اون مرده وتو زنشی شاید دوس داره تو خونه تو رو راحت ببینه ما از روز اول هم قرار نبوده مثل دو تا زن وشوهر رفتار کنیم من که فکرم کار نمی کنه، فقط یه گزینه دیگه می مونه و اونم اینه که بهت علاقمند شده واینجوری می خواد بهت بگه صورتش با لبخندی تلخ باز شد وگفت: تو هم که من هر چه می گم می کشیش به این که اون منو دوس داره، سایت همسریابی هلو چند بار بگم اون یکی دیگه رو می خواد آخه رفتارش برام خیلی عجیبه!
حالا در مورد سروش چیزی بهش گفتی ؟
تو می دونستی همسریابی هلو جدید جزء هیت مدیره دانشگاست
نه نشد بگم، امشب می ریم خونه همسریابی هلو جدید، با آقای مشایخ بهتر میشه کنار اومد، فکر نکنم روحرف همسریابی هلو جدید هم حرفی بزنه، راستی دوستيابي هلو تو می دونستی همسریابی هلو جدید جزء هیت مدیره دانشگاست دوستیابی هلو نگاهش را انداخت روی جزوه اش و با بی تفاوتی گفت: جدی نمی دونستم! منم نمی دونستم، خودش بین حرف هاش گفت: پس نونت حسابی رفته تو روغن، یه پارتی کله گنده داری دیگه اگه همسریابی هلو موقت هم مثل خودشه، که خیلی مشخصه استاد اومد ترجیحا خفه خون بگیر تا بعد به همراه دوستیابی هلو ازدرب دانشگاه بیرون آمد نیما کنار در خروجی به انتظارشان ایستاده بود با دیدنش رو به دوستیابی هلو گفت: چرا نیما اینجاست مگه قرار نبود بره مسافرت ؟
دوستیابی هلو نیم نگاهی به نیما انداخت وگفت: چرا فردا میره با تمسخر گفت: داداش تو هم یه چیزش میشه ها تابستون میره جنوب و پاییز میره شمال لبخندی زد
یک قدم از همسریابی هلو فاصله گرفت
وگفت: از فشار عشق سیماش حسابی قاطی کرده یک قدم از همسریابی هلو فاصله گرفت و روبرویش ایستاد وگفت: خوب دیگه با من کاری نداری ؟ چشمانش را ریز کرد وگفت: کجا ؟
تو که گفتی می خوای بیای خونه بابات وسایلتو برداری امشب سر راه به خونه مشایخ برشون می دارم، از طرف من از نیما عذرخواهی کن، خداحافظ وقبل از اینکه به همسریابی هلو فرصت اظهار نظر دهد در مقابل چشمان متعجبش تاکسی گرفت وسوار شد