نگاها چرخید رو من... لابد با دیدن ریش و موی بلندم یاد میرزا کوچک خان جنگلی افتادن! سايت صيغه يابي تهران هم که جو بینمونو دید سرفه مصلحتی کرد و گفت: بچه ها معرفی می کنم سايت صيغه يابي. و سايت صيغه يابي هلو معرفی می کنم، پسرخالم ماهان، دخترخالم سايت صيغه يابي اصفهان، دختر عمم سايت صيغه يابي در تهران، و خواهرم سايت صيغه يابي اصفهان!
ابراز خوشبختی کردیم و اونا دعوتم کردن به صبحانه ولی من گفتم که باشه یه وقت دیگه. اونا اروم اروم به سمت شمالی جنگل رفتن. سايت صيغه يابي تهران لبخندی زد. فعلا سايت صيغه يابي. چشمکی بهش زدم. بازم بیا. چپ چپ نگام کرد. دندون نما خندیدم... اونم خندید با تکون دادن دستش رفت... اگه می دونستم... زودتر آرزوت می کردم! ساعت حدودا چهار بعد از ظهر بود و من و سايت صيغه يابي مشهد هم مشغول شستن ظرفای ناهار بودیم سلما ولی اون هم دانشگاهیت بد خوش تیپ و قیافه بودا!
در طول امروز این پنجمین باری بود که سايت صيغه يابي مشهد داشت از ارتان تعریف می کرد
در طول امروز این پنجمین باری بود که سايت صيغه يابي مشهد داشت از ارتان تعریف می کرد و منم کم کم داشتم کنترلمو از دست می دادم. سايت صيغه يابي در تهران جان! اگه ازش خوشت اومده برو بهش بگو ببین جوابش چیه! همچین می گی ببین جوابش چیه که انگار می دونی چی می خواد بگه! پوفی کردمو دست کشارو از دستم دراوردم: گلم اون بدرد تو نمی خوره... حتما بدرد تو می خوره! چشم غره ای بهش رفتم و از آشپز خونه خارج شدم... فکر می کنه همه چیز به سانتی مانتال بودنه!
سايت صيغه يابي اصفهان آنتن داره
دریغ از ذره ای شعور! بچه ها تو آلاچیق نشسته بودن و میوه می خوردن. سولماز و عطا هم می خواستن دوتایی برن دور دور! در حیاطو باز کردن و با پراید سفید رنگشون خارج شدن. منم گفتم بهتره که به سايت صيغه يابي و رهام بگم که بیان. بقیه هم با نظرم موافقت کردن. از لیست تماس های اخیر گوشیه سايت صيغه يابي شيدايي شمارشو گرفتم و از جام بلند شدم. عجیبه که گوشیه سايت صيغه يابي اصفهان آنتن داره! شاید چون همراهه اوله! با بوق دوم جواب داد... بله؟! ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست. خوبی شایسته؟ البته که فقط تو شناسنامش شایسته ست! به به گلایل خانم خودم!
حالا با تیز بازی های سايت صيغه يابي اصفهان خانم چه کنم؟!
اوه اوه! گلایل خانم خودت؟! دیگه چی؟! دیگه سلامتی! خب خب! از موضوع منحرف نشم، زنگ زدم که تو و رهامو دعوت کنم اینجا! راهنمای اینجا. سفرمونم که با نامزدش رفتن دَدَر! ماهم حوصلمون سر رفته! خونتون پلاک چندمه؟ از در به بیرون نگاه کردم... هفت تا خونه دیگه هم این اطرافه. به شماره هک شده رو پلاک ابی رنگ کنار در نگاه کردم. پلاک سه. تا سه بشماری پیشتیم! خندیدم و سايت صيغه يابي در مشهد قطع کردم. گوشیو برگردوندم به سايت صيغه يابي شيدايي، اونم رفت تو خونه. مارال بازجویانه نگام کرد. چپ چپ نگاش کردم با منظورِ فکرای بیخودی نکن. اونم تحت عنوان خر خودتی نگام کرد و با لبخند مرموزانه ای روشو ازم گرفت. اوف! حالا با تیز بازی های سايت صيغه يابي اصفهان خانم چه کنم؟!
شاید او یه بانوی دیگه بهم داده... بانو، کجایی که نبودنت بدجوری توی ذوق می زنه! سايت صيغه يابي شيدايي با عجله به سمتم اومد و گوشیشو به سمتم گرفت. خواهری... بابا می خواد باهات حرف بزنه. در همین لحظه صدای موتور از بیرون اومد و پشت بندش صدای در بعدشم با صدای بفرمایید. مارال رهام و سايت صيغه يابي هلو وارد حیاط شدن. در نیمه باز بود. با حرکات سرم بهشون سلام کردم. و بعد گوشیو از سايت صيغه يابي شيدايي گرفتم. جانم بابا؟ گلایل بابا، به گوشیت زنگ زدم جواب ندادی، الان سايت صيغه يابي اصفهان می گفت گوشیت شکسته... آره بابا؟ اره بابا جون گوشیم از دستم افتاد شکست. امروز می رم واست یکی دیگشو می خرم. فعلا نیازی نیست. نه دخترم، مگه می شه بدون گوشی!
سايت صيغه يابي مشهد هم که گویا صدای خنده شنیده بود دوید اومد رو ایوون
چیزی نگفتم که خودش ادامه داد. زنگ زدم بگم ما دوم اونجاییم. نظرتون عوض شد؟ اره عزیزکم. خب چه بهتر... می بینمت، به آدینه خانم سلام برسون. باشه دخترم، سايت صيغه يابي در مشهد قطع کردم... همه داشتن به مکالمه من گوش می دادن! واسه همین انقدر ساکت بودن! با خنده بهشون گفتم: کنجکاوای لعنتی!!! یه دفعه همشون زدن زیر خنده یعنی قیافه هاتون دیدنی بودا! سايت صيغه يابي مشهد هم که گویا صدای خنده شنیده بود دوید اومد رو ایوون. نگاهی به سرتاپاش انداختم. شلوار جذب طوسی با تیشرت قرمز پوشیده بود!
موندم این سردش نیست؟ البته که با این همه چربی معلومه سردش نمی شه! وا دلارا! تو که انقد بدجنس نبودی! زیر لب گفتم و به سايت صيغه يابي مشهد چشم دوختم. دمپایی پوشید و رفت سمت سايت صيغه يابي در تهران: وای سلام سايت صيغه يابي! چطوری خوش تیپ؟ ابروهام پرید بالا... خوش تیپ؟!! نگاهی به سرتاپای سايت صيغه يابي هلو انداختم که سر تا پا مشکی پوشیده بود و موهاشم با کش بالا بسته بود که باعث شده بود جذابیتش دو چندان بشه. سايت صيغه يابي در تهران با لبخند کمرنگی گفت: خوبم، ممنون. رفتم سمت رهام. خوبی رهام؟ ممنون دلی، خودت چطوری؟ هی...بد نیستم. صداشو اروم تر کرد و گفت: سرنوشت بدجوری شما رو به همدیگه گره زده. و به سايت صيغه يابي هلو اشاره کرد. سرمو انداختم پایین. ظاهرا همینطوره!