تا اونجایی که من یادمه مهرجو یه دختر داشت که اونم... حرفشو قطع کردم. نه آدرس جدید سایت همسر یابی هلو! دخترش از همسر اولش که فوت شد و تازه پیداش کرده... که اینطور... ولی تو چطور باهاش آشنا شدی؟ آشنایی من و اون مربوط به این قضیه نیست. و به مامان گفتم: همسریابی هلو سایت... یادته یه هم دانشگاهی داشتم... دلارا؟ مامان فورا گفت: آره آره... بنازم حس مادرانمو که از همون موقع فهمیدم یه چیزایی هست! کمرنگ خندیدم. ادامه داد: یعنی اون دختره لادنه؟!
آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو درمورد مادرش گفته بود
همسر اول فرید که غرق شد؟ سرمو تکون دادم. آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو درمورد مادرش گفته بود. ولی یادمه اسمش یه چیز دیگه بود... گلی... گلاره...!؟ گلایل! آهان آره... آخ لادن... چه روزایی داشتیم با هم... یادته سیاوش؟ آره آسمان... فریدم بعداز مرگ لادن مرد... همسریابی هلو سایت از جاش بلند شد و با یه آلبوم قدیمی برگشت و یه عکسو اورد. ببین آرتان.. این تویی که تقریبا چهارسالت بود... این دختر کوچولوی یکساله هم که تو بغلت نشسته... همین دلاراست! با ناباوری نگاش کردم. مامان... جدی می گی؟
از جریان بیماری آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو و جراحی سختش براشون گفتم
با لبخند پررنگی تند تند سرشو تکون داد. قهقه ای زدم... باورم نمی شه! چی بهتر از این آخه! دارم به وضوح لبخندتو حس می کنم. آسمان بانو با لحن غمگینی گفت: منو لادن از اول راهنمایی تا آخر دبیرستان بهترین دوستای هم بودیم... حتی رابطمون تا بعداز ازدواج و بچه دارشدنمونم ادامه پیدا کرد. ولی بعد از اون حادثه ناگوار ارتباطمون قطع شد. که البته بعداز ده سال مهرجو اومد سراغمون. از این حرفا بگذریم. لبخند ملیحی زد و ادامه داد: اخر هفته بعد برای مراسم خاستگاری چطوره؟ آهی کشیدم.... و از جریان بیماری آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو و جراحی سختش براشون گفتم. رو این حساب، عروسم تا یک ماه استراحت مطلقه... درسته همسریابی هلو سایت... چه حیف...
ولی امروز می ریم ملاقاتش و صحبت های اولیه رو با آقای مهرجو درمیون بزاریم.. نظرت چیه سیاوش؟ با ملاقات موافقم... ولی صحبت باشه برای هر زمانی که دلارا بهتر شد... آرمیتا کجاست پدر؟ آرمیتا سایت همسریابی هلو ادرس جدید خودشه... از وقتی تو رفتی روز به روز پژمرده تر می شه... سرمو تکون دادم... و با آدرس جدید سایت همسر یابی هلو در مورد کار و خونه صحبت کردم. و اون خیالمو راحت کرد... پس شما برید بیمارستان میلاد... منم می رم یه سر به خواهرم بزنم و بعد کارهای کار و سایت همسریابی هلو ادرس جدید که بهم داده بودینو راستو ریست کنم.
آدرس جدید سایت همسر یابی هلو خندید.
برو پسرم... برو. سوئیچ ماشینم کجاست؟ سانتافه؟! نه پدر، هاچ بکم. آدرس جدید سایت همسر یابی هلو خندید. از دست تو پسر... سوئیچ قراضت تو اتاق خودته! خندیدم و به سمت اتاقم رفتم... هنوزم دقیقا همونه! سوئیچ ماشینو گرفتم و به سمت خونه آرمیتا رفتم. آنیکا که حالا هفت سالش می شد درو باز کرد و با دیدن من جیغ بلندی کشید. تو دایی آرتانی؟! خندیدم و بغلش کردم. آره دایی جون... خودمم. آرمیتا هم سراسیمه خودشو به دم دم رسوند. داداش! آنیکا رو پایین گذاشتم و بغلش کردم. داداش... کجا رفته بودی... ترمز دستیو کشیدم.
آرمیتا رو به من گفت: مطمئن باش انتخاب آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو بهترین تصمیم زندگیته. بهش چشمکی زدم. می دونم. به سمت در ورودی بیمارستان قدم برداشتیم. شکر که آنیکا رو گذاشتم پیش مامان جابر! اگر نه تو بیمارستان حالش بد می شد. آره کار خوبی کردی... داداش من دیگه می رم پیش دلارا... تو هم برو کم کم به کارات برس. سرمو تکون دادم. باشه... خداحافظ. دستشو تکون داد و رفت. منم از بیمارستان برگشتم بیرون... دلم می خواست بیشتر کنارش بمونم. ولی بهتره که فعلا عواطف رو کنار بزارم.
فکر می کنم تو اون سه سالی که تو شرکت همسریابی هلو سایت بودم
اول از همه باید برم دنبال کارای شرکت آدرس جدید سایت همسر یابی هلو... هرچی باشه پایه زندگیم در میونه! و فکر می کنم تو اون سه سالی که تو شرکت همسریابی هلو سایت بودم واسم کسب تجربه شده باشه. بعد از راست و ریست کردن کارها و صحبت با آقای شوقی دستیار پدر قرار شد از هفته آینده کار رو شروع کنم. بعد از اون رفتم به سمت سایت همسریابی هلو ادرس جدید ویلایی که پدر در نوزده سالگیم به نامم زده برای آیندم... و حالا دلیلشو می فهمم... وارد خونه شدم... حیاط نقلی و باغچه کوچیکی داشت و داخل خونه هم سه خوابه بود.
و حدودا صد و پنجاه متری می شد. تو حال یه شومینه قدیمی و زیبا داشت. و البته آشپزخونه دل باز با پنجره بزرگی که روبه حیاط خلوت بود... اول از همه تیم نظافت رو استخدام کردم. برای تمیزکاری حسابی... و بعد هم با آقای رستمی برای پارکت کردن کل سایت همسریابی هلو ادرس جدید... البته به سلیقه آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو. و بعد هم ادامه کارو بسپاریم به دیزاین. چون من به کار فاتح توی طراحی دکوراسیون داخلی دارم!