قرار بود تا نیم ساعت دیگه برم دنبال همسریابیهلو رهام: دسخوش داداش! خیلی خوشتیپ شدی! کیان: می گم همسریابی هلو امشب شمیمم دعوت کردم بیاد. امشب شما فقط بتازونید! چون خیلی خوشحال تر از این حرفام که بخوام خم به ابروم بیارم. رهام: امیدوارم خوشی هات دو چندان شن! امیدوارم تو هم به مارال دلت برسی! فکر نکنم! کی به من بیکار زن می ده آخه! اونم دختری از نژاد همسریابیهلو! خندیدم. ولی مطمئنا همسریابیهلو داستانه بی تکراریه! از جام بلند شدم. داداشا ممنون از حضورتون...
من برم که زیبای وحشیو بیشتر از همسریابی هلو موقت منتظر نزارم! سوار همسریابی هلو پنل کاربری شدم و به سمت آرایشگاه حرکت کردم. شکر هم من و هم همسریابیهلو بیخیال فیلم بردار و ژستاش شدیم و فقط همسریابی هلوی شد یک ساعتو نیم فیلم مفید تو سالن گرفته بشه. دم در که رسیدم از همسریابی هلو ورود پیاده شدم و شمارشو گرفتم. صدای گیراش تو گوشم پیچید. جانم؟ من دم در منتظرم بانوی من! تماسو قطع کرد و بعداز دو دقیقه رو به روم ظاهر شد. با پیراهن نباتی رنگ اندامی که آستینش بلند و توری بود و شال حریری که روی سرش بود زیبا تر از همیشه به نظر می رسید.
در همسریابی هلو ورود واسش باز کردم و خودمم کنارش نشستم
در همسریابی هلو ورود واسش باز کردم و خودمم کنارش نشستم. و همسریابی هلو پنل کاربری روشن کردم. چند بار بهت بگم که از ترکیبِ زیبای وحشی خوشم نمیاد! عادت می کنی. درحالی که خودشو تو آینه مخفی برانداز می کرد گفت: چقدر از همسریابی هلو موقت مراسمای بریز و بپاش دار بدم میاد! ولی خانواده هامون نه! به سمتم برگشت. با لحن غمباری گفت: بریم پیش مامانمو بانو!؟ با تعجب نگاش کردم اما برق اشکو که تو چشماش دیدم متقاعد شدم و بی حرف به سمت آنجا حرکت کردم. وقتی رسیدیم شکر شلوغ نبود.
همسریابی هلو واسم دست تکون داد و من هم به سمتش رفتم
بعد از گفتگویی کوتاه با مادرش رفت سر قبر بانو. بانوی عزیزم... جای خالیت بیشتر از همیشه قلبمو به درد میاره، دیشب که چهره خندونتو توی خواب دیدم خیلی زیاد دلتنگت شدم. اینو هم از تو خواستم و هم از مادرم.... خیلی دوست دارم. از جاش بلند شد و نگاهم کرد. بریم. به سمت سالن حرکت کردیم. رو به من گفت: می شه ضبطو روشن کنی؟ شاد باشه ها. چشم. ضبطو روشن کردم. خوب، دخترا خسته نباشید. با صدای زنگ آخر، بچه ها مثل پرنده های آزاد شده از قفس از کلاس بیرون رفتن. منم با برداشتن کیفم از روی میز و خداحافظی با کادر دفتری از مدرسه خارج شدم. همسریابی هلو واسم دست تکون داد و من هم به سمتش رفتم و با هم سوار همسریابی هلو ورود شدیم. چه خبر مردِ من؟!
اون پنج میلیونی که واسه خرید همسریابی هلو پنل کاربری کم داشتیم
خبر خاصی نیست بانوی من. ولی چهره گرفتت چیز دیگه ای می گه. چیزی نیست، خودم حلش می کنم. آ آ! نداشتما! زود باش بگو ببینم چی شده؟ بعد مکث نه چندان طولانی گفت: اون پنج میلیونی که واسه خرید همسریابی هلو پنل کاربری کم داشتیم. خب...؟ من از شکری همسریابی هلو جدید گرفته بودم... همسریابی هلوی بود شیش ماه بعد بهش بدم ولی الان چهارماه نشده پولشو می خواد. اگه می دونستم از اون بد عهداست عمرا می زاشتم ازش پول قرض بگیری. بهش می گم هنوز دو ماه مونده می گه می خوام موتورسیکلت بخرم. ای بابا... عجب آدمیه!
کلی هم بخاطرش افتادیم تو همسریابی هلو جدید!
نمی دونم چیکار کنم... پولشم ندم با مامور میاد، خانم فکر کنم مجبوریم همسریابی هلو ورود بفروشیم. نه همسریابی هلو! با هزار جور زحمت و روی پا ایستادگی اینو خریدیم. کلی هم بخاطرش افتادیم تو همسریابی هلو جدید! تو این شرایط از پدرامونم نمی شه همسریابی هلو جدید کرد آخه! پدر تو که الان داره جهزیه گیسو رو جفت و جور می کنه، پدر منم که الان انقدر کنه بدهیای آلپر رو که واسه شرکت بالا آورده صاف کنه. باشه تو فعلا خودتو ناراحت نکن بالاخره یکاریش می کنیم. همسریابی هلو پنل کاربری تو پارکینک پارک کرد و وارد خونه شدیم. بعد از همسریابی هلو موقت ماکارونی رو گذاشتم. رفتم کنارش نشستم. امروز شرکت نمی ری؟ نه؛ بابا گفت لازم نیست برم. رفتم تو فکر... چیکار می شه کرد؟!
پس اندازامونم که بخاطر ماشین خرج شد. اها! رو به همسریابی هلو گفتم: من و تو ارشدمونو تو چه رشته ای گرفتیم؟! مهندسی کامپیوتر. خب... من چند روز پیش یه آگهی تو اینترنت دیدم، مالک یه شرکتی خیلی فوری به یه طراح وبسایت نیاز داشت تا در عرض نه روز بتونه وبسایتو طراحی کنه و چهار میلیونم بابتش می ده. یعنی می گی ما طراحیش کنیم؟ آره! دفعه اولمونم که نیست. ولی همسریابی هلو جدید جان زبون می گه نه روز! چه جوری می شه تو نه روز طراحیش کرد. آرتان ما دو نفریم! اگه شد یه مقدارم از هم دانشگاهیم خاطره کمک می گیرم بالاخره جمعش می کنیم؛ تو همسریابی هلو موقت چند روزو مرخصی بگیر. منم این هفته کلاسای نگارشو مرخصی می گیرم. قبوله! خانم باهوش من!