سایت همسریابی موقت هلو


صفحه ورود به همسریابی دوهمدم اینجاست

همسریابی دوهمدم ورود به سایت نگاه کرد و یکی از ابروهایش را بالا برد: _مامان همسریابی دوهمدم ورود به سایت دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد: _من نمی دونم.

صفحه ورود به همسریابی دوهمدم اینجاست - همسریابی دوهمدم


همسریابی دوهمدم

به همسریابی دوهمدم ورود به سایت نگاه کرد

لطفا جلوی همسریابی دوهمدم ورود هیچی نگو. همسریابی دوهمدم ورود به سایت در را باز کرد: _تصمیمت چیه؟ بدون هیچ مقدمه چینی گفتم: _ازدواج... صدای همسریابی دوهمدم ورود از پشتم بلند شد: _ماجرا چیه؟ چشم هایم را روی هم فشردم و لب به دندان کشیدم. الان باید یک ساعت می نشستم و به سوال های بی سر و ته همسریابی دوهمدم ورود پاسخ می دادم. همسریابی دوهمدم ورود مشتی محکم به شانه ام کوبید: _حرفت رو شنیدم! ماجرای این ازدواجی که گفتی چیه؟ جوابی ندادم و به سمت اتاقم حرکت کردم. نشمیل به همسریابی دوهمدم ورود به سایت نگاه کرد و یکی از ابروهایش را بالا برد: _مامان همسریابی دوهمدم ورود به سایت دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد: _من نمی دونم. دستی به گردنم کشیدم: _ساحل کجاست؟ نشمیل دستش را روی سینه اش گره زد و شاکیانه گفت: _پیش علی! برای بار دوم ازت می پرسم، اون موقع داشتی چی می گفتی؟ اگر نگی اون مارمولک رو می ندازم تو جونت! نفس کلافه ای کشیدم و گفتم: _آخه هنوز هیچی معلوم نیست... لبخند شیطنت آمیزی زد: _پس خبراییه! یکی از ابروهایش را بالا انداخت: _همون آترا دیگه؟ در بهت فرو رفتم، از کجا فهمیده بود؟ نوک بینی اش را کشیدم: _ تو از کجا فهمیدی؟ محکم رو دستم زد: _خجالت بکش، مثلا خواهره بزرگترتم. _چشم بزرگتر...

حرف بزرگ تر را کشیدم و بلند خندیدم.پرده را کنار زدم و به اشک های آسمان که روی زمین می تاخت، نگریستم. باران بهم آرامش می داد. انگشت هایم را روی شیشه ی سرد پنجره گذاشتم و بازدمم را محکم بیرون دادم. چه روزهایی که کنار همین پنجره درد هایم را خالی نکردم. سه روز است که ورود به همسریابی دوهمدم را ندیدم و فقط از طریق همسریابی دوهمدم ورود سایت با او در تماس بودم. ماجرای ستاره را برای ورود به همسریابی دوهمدم گفتم.

با ورود به همسریابی دوهمدم تماس بگیرم

مرد من برای اذیت نشدن من، چیزی بهم نمی گفت و در مقابلش خودش را آزار می داد. از پنجره دل کندم. همسریابی دوهمدم ورود سایت را برداشتم تا با ورود به همسریابی دوهمدم تماس بگیرم ولی صدای زنگ مانعم شد. با دیدن اسم نسیم، همسریابی دوهمدم ورود سایت را وصل کردم: _سلام چه عجب! خبری از ما نمی گیری؟ _سلام، این چه حرفیه؟ درگیر کارای عقدمم. وارد آشپزخانه شدم و خندیدم: _شوخی کردم، چی کارا می کنی؟ ظرف هایی که روی هم انباشته شده بودند را برداشتم و داخل ظرف شویی گذاشتم. _هیچی، هفته ی دیگه م راسم نامزدیمونه میای دیگه؟ کمی مکث کردم، دوست داشتم کمی سر به سرش بگذارم: _نمی دونم... صدای نسیم رنگ شکایت گرفت.

مطالب مشابه


آخرین مطالب