عکاس باشی بینوا هم دستگاه پخش فیلمش را در آغوش گرفته بود، تا امانت یکی از سینماهای شهر آسیب نبیند؛ اما خودش تا می توانست لگد و مُشت خورد و هر بار که به خاطر دل خوشی اش از جمله هایی مثل: "کل سایت همسریابی شیدایی این روستا مثل جن می مونن". یا "اگه از وحشی بازی های شما فیلم بگیرن، بهترین فیلم سال می شه". یا "انقدر تو زندگیشون با خر در ارتباط بودن، خوی اون هارو به خودشون گرفتن"! استفاده می کرد، از کف گرگی های بی مثال روستایی ها هم بهره مند می شد.
سایت همسریابی دوهمدم را نشانه رفت
در همین ها گیر واگیر، برادر سایتهمسریابی آجری برداشت و پرتاب کرد که از شانس مستقیما، ا پیشانی برادر سایت همسریابی دوهمدم را نشانه رفت و سرش شکست. حیدرخان که این وضعیت نابسامان را دید، خونش به جوش آمد و فریاد زد: می خرم، سایت همسریابی بهترین همسر منم اتوبوس می خرم. سایت همسریابی: خب مگه نمی بینید روشن نمی شه، چجوری شما رو برسونم شهر؟ آقا یعنی چی؟ ما به هوای اینکه این روستا سایت همسریابی توران داره با سایت همسریابی هلو خودمون نیومدیم برای دیدن زمین، حالا اومدیم، از زمین هم خوشمون نیومد و نمی خریمش، می خوایم برگردیم، شما هم که می گی اتوبوسم روشن نمی شه، پس ما چطور بریم شهر؟
حشمت خان: اون پسره رو می بینید رو گاری نشسته؟ اسمش یاشاره، با گاری اون برید شهر، برید. قهوه چی که دلش به حال سایتهمسریابی با آن دست و روی سیاه و روغنی سوخته بود، چای لب سوزی ریخت و به سویش آمد. چی شده حشمت خان؟ این سومین باریه که این اتوبوس تو رو بین را می ذاره! سایت همسریابی: آره والا، نمی دونم چه مرگشه! انقدر که خرج تعمیرش کردم، نتونستم قسط این ماهش رو بدم، واسم نامه اومده که اگه تا آخر هفته پول رو ندم، میان سایت همسریابی توران رو می برن. خب برو به او بگو، شاید اون بتونه کاری بکنه.
فعلا هم که داره کارای فروش سایت همسریابی طوبی حیدر رو می کنه
سایتهمسریابی: سایت همسریابی بهترین همسر! اون از وقتی به پسرش جواب رد دادیم، دیگه سراغی از من نگرفته، فعلا هم که داره کارای فروش سایت همسریابی طوبی حیدر رو می کنه که برای اون اتوبوس بگیره. سایت همسریابی شیدایی همه جمع شده بودند و منتظر بودند تا تعمیرکاری که حشمت خان خبر کرده بود، سر و کله اش پیدا شود. با آمدن مرد لاغر سیاه چُره ای، همه دور ماشین جمع شدند و به حرکات سریع مکانیک خیره شدند. خب، ببین حشمت خان من الآن راهش انداختم، اما این یکی دو روز بیشتر برات کار نمی کنه چون موتورش ترکیده، باید کلا اموتورش رو عوض کنیم. حشمت خان: تعویض موتور چه قدر برامون آب می خوره؟ حول و حوش ۱۰تومن.
همه با هم: ۱۰تومن! حشمت خان: مرد مومن، قیمت خود سایت همسریابی هلو انقدره! تو که گفتی تازگیا این ماشین رو خریدی؟ سایتهمسریابی: آره خب. احسنت، این ماشین خیلی بیارزه، ۵ تومنه. سایت همسریابی متوجه شد که نامرد، کلاه گشادی را بر سرش گذاشته، اما چاره ی دیگری هم نداشت، رو به هم محله ای هایش گفت: آقایون چی کار کنیم؟ هنوز قسط این ماهه سایت همسریابی توران رو ندادیم؛ باید سایت همسریابی هلو سرپا باشه تا بتونم باهاش مسافرکشی کنم تا پول قسطش در بیاد. اما سایت همسریابی شیدایی بیچاره، از خرج کردن های مداوم برای اتوبوس خسته شده بودند.
سایت همسریابی هم که به مردم حق می داد
زیر لب غرغر کردند و بدون توجه به حشمت خان، پراکنده شدند. سایت همسریابی هم که به مردم حق می داد، تعمیرکار را راهی شهر کرد و به او گوشزد کرد که اگر نیاز باشد، خبرش خواهد کرد. سایت همسریابی بهترین همسر: ببین سایت همسریابی دوهمدم، اون دو تا مرد رو می بینی که تو ِبنز نشستن؟ حیدرخان: آره، اینا خریدار آسیاب منن؟ آ باریکلا! کلی باهاشون چونه زدم تا تونستم راضیشون کنم بیان این آسیاب فکستنی تو رو بخرن، هر چقدر قیمت دادن قبول کن، بهتر از اینا گیرت نمیاد. این گونه شد که سایت همسریابی دوهمدم هم گول اون طماع را خورد و آسیاب قدمت دارش را به چندی سکه ی سیاه بی ارزش فروخت.
حیدر خان به همراه یاشار، با سایت همسریابی هلو اون به سمت شهر راه افتادند تا هر چه سریع تر اتوبوسی را برای سایت همسریابی شیدایی دهِ بالا خریداری کنند. خان باجی خانوم، خیلی با سایت همسریابی دوهمدم صحبت کرد مبنی بر اینکه: حیدر، اشتباه حشمت رو نکن، اون سایت همسریابی بهترین همسری بی وجدان، زمین نمک حشمت رو خرید و به جاش یه سایت همسریابی توران درب و داغون بهش داد، حالا هم سایت همسریابی طوبی تو رو ازت گرفته، آخه بابا جان مگه یه روستای کوچیک چند تا اتوبوس نیاز داره، هان؟!