ساینا خانم، با من ازدواج موقت سایت رسمی می شید؟! بیا، همین یکی کم بود! کم مشکلات دارم، باید با این اسکلها هم سر و کله بزنم! البته برام ازدواج موقت سایت همسریابی بود، شاید باهاش حالم اوکی بشه و یکم از این فضای کم توجهی مامان و بابا کشیدم بیرون. آقا ازدواج موقت سایت، نمی خوام فکر کنین دختری ام که به راحتی با هر کی ازدواج موقت سایت هلو شم؛ اما باشه قبوله، فقط بخاطر شرایط فعلیم، الان یکم نیاز به یه حامی دارم، اگه می تونی حامی خوبی برام باشی، باشه. اگه هم که نه، که هیچی! پیامم رو که سین کرد، بلافاصله جواب داد: من تمام تلاشم رو می کنم که حامی خوبی برات باشم ساینا.
دیگه جوابش رو ندادم و با یه اوکی، فعلا من برم، کار دارم. سریع خدافظی کردم و رفتم اون رو بردم جزو لست سین رسنتلی هام که نبینه هنوز آنلاینم. بعد یک ساعت دوباره ازدواج موقت سایت پیام داد و گفت: ساینا؟ نوشتم: بله؟ و منتظر بودم ببینم چی می خواد بگه. میای ازدواج موقت سایت هلو 8 دم پارک؟ یکم سایت همسریابی ازدواج موقت کردم و دیدم بد نیست یکم برم هوا خوری، پوسیدم تو خونه! تند براش نوشتم: باشه، میام. یه نگاه به ازدواج موقت سایت شیدایی کردم، دیدم 1 ساعت و 30 دقیقه دیگه بیشتر وقت ندارم!
یه پوف بلند سر دادم و به سمت کمدم پرواز کردم. مانتو مشکیم رو ازش بیرون کشیدم، شلوار شیش جیب مشکیم و کفش سوپر استار مشکی با سه خط سفید رو هم از طبقه پایین کمدم برداشتم و گذاشتم رو تخت. یه سر رفتم یه دوش 15 مینه گرفتم و نشستم جلو آینه. یه خط چشم نازک بالا چشم هام کشیدم، کرم پودر، رژ گونه و رژ سرخابیم رو زدم. چشم هام نیازی به لنز نداشت چون خودش می شی بود، دماغم عملی نبود؛ اما کوچیک و خوش فرم بود و لبامم گنده نبود، به نسبت صورتم ازدواج موقت سایت همسریابی بود، گوشتی بود و در کل به قیافم می خورد.
یه نگاه به ازدواج موقت سایت هلو کردم و زیرلب گفتم: جونم سرعت عمل
نمی گم آن چنانی خوشگلم؛ اما بیشتری ها قیافم رو ازدواج موقت سایت رسمی دارن و می گن خوشگل و با نمکم؛ اما قافل از اینکه صورت خوب خوشبختی نمیاره! من خودم شخصا دنبال خوشبختی دوییدم؛ اما نامرد از دستم در می ره، بعد چند ازدواج موقت سایت شیدایی باهام خدافظی می کنه و می ره سراغ بقیه، انگار من خار دارم! پوف! باز رفتم تو فکر و دیر شد! اَه، یه ربع دیگ باید حاظر بشم؛ یعنی یه ربع بیشتر تایم ندارم، با سرعت نور کارام رو کردم و موهام رو که تازه هایلات های مشکی از موهای قهوهای روشن کرده بودم رو شونه زدم و و لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. یه نگاه به ازدواج موقت سایت هلو کردم و زیرلب گفتم: جونم سرعت عمل، قربون خودم برم! چهارتا پپسی برای خودم وا کردم.
ازدواج موقت سایت دستش رو بالا برد تا من رو دید
خندیدم. تا رسیدم، ازدواج موقت سایت دستش رو بالا برد تا من رو دید، منم راهم رو کج کردم و رفتم پیشش. سلام. سلام ساینا، خوبی عزیزم؟! لحنش مهربون بود. شاید اگه کلمه عزیزم و از دهن یکی دیگه می شنیدم، بهش می توپیدم و می گفتم از ازدواج موقت سايت چندش بازی ها بدم میاد! اما عجیب بود که با شنیدن کلمه عزیزمی که خیلی وقت بود نه از دهن مامانم، نه از دهن بابام نشنیده بودم، انقدر دلنشین بود برام که ب جای چشم غره و توپیدن، یه لبخند عمیق رو لب هام جا خوش کرد! تو چشم های آروم و مهربونش زل زدم و با همون لبخند گفتم: آره خوبم، تو خوبی؟ ازدواج موقت سایت همسریابی خانمی! لبخندم خیلی پر رنگ تر شد.
دست های ازدواج موقت سایت رسمی بدنم رو قاب گرفت
دست های ازدواج موقت سایت رسمی بدنم رو قاب گرفت و به سمت خودش کشید و تو بغلش برام جا باز کرد، سرم رو تو سینش که قلبش دیوانه وار می کوبید قائم کردم؛ چقدر بغل پر آرامشش دلنشین بود! بغلی که مامان و بابام خیلی ازدواج موقت سایت شیدایی بود ازم دریغ کرده بودند، آغوشش به قدری برام لذت داشت که چشام رو بستم و بینیم رو از بوی عطرش پر کردم. دست ازدواج موقت سایت رو موهام نوازش وارانه حرکت می کرد. نمی دونم تو چشم هام چی دید که بعد از زل زدنم بهش فهمید به این آغوش گرم نیاز دارم، به آغوشی که از سر لذت نباشه؛ بلکه آرامش داشته باشه! شاید یکم مسخره بود، ظهر با یکی ازدواج موقت سایت هلو شی و دو ازدواج موقت سایت شیدایی بعد بیای ببینیش؛
اما با یه نگاه تو چشم هات حالت رو بفهمه و متوجه شه تو مغزم چی می گذره و بدون لحظه ای معطلی من رو به خواستم برسونه. ازش جدا شدم و دوباره زل زدم تو چشم هاش، چشم هایی که همه چی رو از تو نگام می خوند! لب وا کردم و گفتم: شایان؟ ازدواج موقت سایت رسمی یه پلکی زد و با همون لبخندی که از اول رو لب هاش بود و هرلحظه پر رنگتر می شد، گفت: جانم؟ چرا من؟! چرا بین این همه دختر من رو انتخاب کردی؟ دخترهایی که دوست دارن، تو دانشگاه کم نیستن؛ اما تو از بین ازدواج موقت سايت همه دختر من رو انتخاب کردی! چرا؟! لبخندش رو جمع کرد و دستم رو تو دست هاش کشید و با جدیت کامل جواب داد: خب، می دونی ساینا، اولین روزی که وارد دانشگاه شدی رو یادته؟!